ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
ـ روز یا شب؟
ـ نه، ای دوست، غروبی ابدی ست
با عبور دو کبوتر در باد
چون دو تابوت سپید
و صداهایی از دور، از آن دشت غریب،
بی ثبات و سرگردان، هم چون حرکت باد
ـ سخنی باید گفت
سخنی باید گفت
دل من می خواهد با ظلمت جفت شود
سخنی باید گفت
...
آه ...
در سر من چیزی نیست به جز چرخش ذرات غلیظ سرخ
و نگاهم
مثل یک حرف دروغ
شرمگین ست و فرو افتاده ...
- فروغ فرخزاد -
#شعر #فروغ_فرخزاد
آه، اکنون تو رفتهای و غروب
سایه میگسترد به سینهی راه
نرم نرمک خدای تیرهی غم
مینهد پا به معبد نگهم
مینویسد به روی هر دیوار
آیههائی همه سیاه سیاه
- فروغ فرخزاد -
#شعر #فروغ_فرخزاد
حق با شماست
من هیچ گاه پس از مرگم
جرأت نکرده ام که در آئینه بنگرم
و آن قدر مرده ام
که هیچ چیز مرگ مرا دیگر
ثابت نمی کند ...
- فروغ فرخزاد -
#شعر #فروغ_فرخزاد
ای سراپایت سبز
دستهایت را چون خاطره ای سوزان
در دستان عاشق من بگذار
و لبانت را
چون حس گرم از هستی
به نوازش لبهای من بسپار
باد ما را با خود خواهد برد.
ـ فروغ فرخزاد ـ