جادوی ِ خاطرات

هر کسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من

جادوی ِ خاطرات

هر کسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من

گناه دریا




چه صدف‌ها که به دریای وجود

سینه‌هاشان ز گهر خالی بود!

ننگ نشناخته از بی‌هنری

شرم ناکرده از این بی‌گهری

سوی هر در گهشان روی نیاز

همه جا سینه گشایند به ناز...

زندگی – دشمن دیرینه‌ی من –

چنگ انداخته در سینه‌ی من

روز و شب با من دارد سر ِ جنگ 

هر نفس از صدف ِ سینه‌ی تنگ

دامن افشان گهر آورده به چنگ

وان گهرها... همه کوبیده به سنگ!


- فریدون مشیری -


#شعر #فریدون_مشیری






نظرات 1 + ارسال نظر
پرنده مهاجر شنبه 20 مرداد 1403 ساعت 23:33 http://salhayebibahar.blogfa.com

چقدر غیرمستقیم اشاره می‌کنه به آسیبهای فرهنگی جامعه

شیک و شاعرانه . یادش به خیر

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد