جادوی ِ خاطرات

هر کسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من

جادوی ِ خاطرات

هر کسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من

زنده‌ی غرور

 

 

 

زنده‌ی غرور

 

زنده ی غرور!

زاده ی هزار آرزوی دور!

خسته از حضور،

خسته از عبور،

سرنوشت ِ سنگ را نفس بکش.

امتداد ِ رنج را برو.

سرگذشت ِ شعله را بسوز.

اشک ِتو، صداقت خداست

این سفر، ورای انتهاست ...

 

- نغمه رضایی -

 

استخوان

 

 

 

استخوان

 

دیگر توان ِ من را

بر استخوان بنا کن.

زخم بهشت ِ دیروز

تا استخوان کشیده ست

سوز ِ هبوط ِ بی راه

بر استخوان رسیده ست.

 

- نغمه رضایی -

 

جز تشنگی

 

 

 

جز تشنگی

 

دیگر وجود ِ من را

از امتحان رها کن.

وقتی حقیقتم را

شمشیرها بریدند

وقتی که در رگانم

جز تشنگی ندیدند.

 

- نغمه رضایی -