جادوی ِ خاطرات

هر کسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من

جادوی ِ خاطرات

هر کسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من

کافه پیانو – فرهاد جعفری

 

 

 

 

کافه پیانو – فرهاد جعفری

 

نام کتاب: کافه پیانو

نویسنده: فرهاد جعفری

ناشر: نشر چشمه

نوبت چاپ: چاپ اول – زمستان 86

تعداد صفحات: 266 صفحه

 

لینک های مربوط به کتاب

+ اطلاعات بیشتر در مورد کتاب

+ لینک دانلود کتاب (PDF, 22MB)

+ کافه پیانو جنجال آفرید

+ اطلاعات بیشتر در مورد نویسنده و کتاب

+ نقدی بر کافه پیانو و بخشی از کتاب

+ اطلاعات بیشتر در مورد کتاب

+ نقدی بر کافه پیانو

+ لینک دانلود کتاب کافه پیانو

+ خرید اینترنتی کتاب

 

پشت جلد

خیلی وقت بود احساس بی فایدگی و بی مصرف بودن می‌کردم و علاوه بر این، یک بار که دختر هفت ساله ام برداشت و ازم پرسید: «بابایی تو چه کاره‌ای؟!» هیچ پاسخ قانع کننده ای نداشتم که بهش بدهم.

یعنی راستش را بخواهید به خودم گفتم: تا وقتی هنوز زنده ام، چند بار دیگر ممکن است پیش بیاید که این را ازم بپرسد و من چند بار دیگر می توانم ابرویم را بیندازم بالا و بهش بگویم: «خودمم نمی دونم بابایی.»

اما اگر می نشستم و داستان بلندی می نوشتم و بعد منتشرش می کردم، می توانستم بهش بگویم: «اگر کسی یک وقت برگشت و ازت پرسید بابات چه کاره است، حالا توی مدرسه یا هر جای دیگری، یک نسخه از کافه پیانو را همیشه توی کیفت داشته باش تا نشان شان بدهی و به‌شان بگویی بابام نویسنده اس. حالا شاید خوب ننویسه، اما نویسنده‌اس.»

 

توضیح (منبع)

راوی داستان مردیست که در شغل قبلی خود یعنی دایر کردن دفتر روزنامه شکست خورده و اکنون در پی اختلافاتی با همسرش جدا از او زندگی می کند و کافه ای  به نام کافه پیانو زده تا از طریق درآمد کافه، مهریه همسرش پری سیما را تهیه نماید. کتاب به صورت فصل فصل است و هر فصل ماجرایی مربوط به یکی از مشتریان کافه یا گوشه ای از زندگی راوی......

خوب یک جورایی مایه ناتور دشت و عقاید یک دلقک را داشت اما زیاد نه، ضعیف یعنی با خوندنش می شد فهمید که نویسنده عاشق این دو تا داستان بوده اما خوب نه راوی مثل دلقک یک عاشق واقعی بود نه سنش واسه بحرانهایی مثل بحران های هولدن جالب بود. کلا یک جور وام گیری غیرمستقیم ضعیف بود. خیلی خیلی هم به زن بد نگاه کرده بود در حد میز و صندلی مثلاً. خیلی هم بدآموزی داشت... این همه داریم می گیم تو فرهنگ ما به غلط به پسرامون یاد دادن ابراز احساسات نکنند داریم قضیه رو جا می ندازیم که این فکر غلطه، دوباره این برگشته سر خونه اول که حالا خیلی هم مهم نیست بهم بگین دوست دارم...... خیلی هم متناقضه..... اخه وقتی داریم یک شخصیت روشن فکر رو نشون می دیم که عاشقه زنشه درسته وقتی می دونه صفورا چه جور آدمیه بیاره بکندش دست یارش:دی

یک چیزی که رو اعصابم بود شدید این پاراگراف های کتاب بود هر جا دلش خواسته بود الکی یک دفعه بین دو تا پاراگراف فاصله گذاشته بود انگار نه انگار این دو تا پاراگراف و مرتبطه مطلب هنوز تمام نشده و البته کلا علامت های، یا ; براش مهم نبود زیاد هر وقت عشقش کشیده بود استفاده کرده بود

اما خیلی روون نوشته بود لحنش گرم بود متن سکته نداشت و  روون پیش می رفت. بالاخره واسه تجربه لحن گرم و روونش و بعضی تکه های قشنگ بین گل گیسو و باباش می ارزه بخونیدش اما حرف خاصی واسه زدن نداره

 

 قسمت های زیبایی از کتاب

اگر می بینید کسی کار بزرگی نمی کند، برای این است که یا لباسی ندارد که بهش تکلیف کند یا اساساً آدم کوچکی ست.

- - - - - - - - - - - -

ازم پرسید: بابایی ما پولداریم؟

گفتم: نه ما طبقه متوسط رو به پایینیم.

پرسید: یعنی چی؟

گفتم: یعنی نه آنقدر داریم که ندونیم باهاش چی کار کنیم نه اون قدر ندار و بدبخت بیچاره ایم که ندونیم چه خاکی بریزیم سرمون.

آن وقت بهش گفتم: متوسط بودن حال به هم زنه گل گیسو. تا می تونی ازش فرار کن. پشت سرت جاش بذار.... نذار بهت برسه

- - - - - - - - - - - -

ازش پرسیدم وقتی پدرش مرده چه حالی داشته.

پرسید: چطور مگه؟

گفتم: هیچی. همین جوری.... می خوام بدونم.

گفت که وقتی پدرش داشته از بیماری کبد می مرده دستش را گرفته بوده توی دستش. داشته یواش یواش می مرده و سردتر می شده. برای همین خیال می کند که دست او – یعنی پسرش که پدر من باشد – از حد معمول داغ تر است و نکند تب دارد این است که بر می گردد و بهش می گوید تب داری بابا جان.

- - - - - - - - - - - -

همه چی برعکسه تو این مملکت... قوطی بازکنش زرتی تا می شه، کنسروش به هیچ قیمتی باز نمی شه...

- - - - - - - - - - - -

بهش گفتم: زندگی ما زندگی جالبی یه هما. بین تراژدی محض و کمدی ناب. دائم داره پیچ و تاب می خوره. یعنی یه جور غم انگیز، خنده داره یا شایدم یک جوره خنده دار، غم انگیز باشه.

- - - - - - - - - - - -

همین که پایم را می گذارم خانه ی کسی قبل از هر کجای دیگری می روم سراغ کتابخانه ی طرف. چون که جلوی کتابخانه ی کسی بهتر از هر کجای دیگر می شود روحیات صاحبخانه را شناخت.

- - - - - - - - - - - -

چیزی که من ازش متنفرم؛ این است که کسی دلش غنج بزند برای پولی که مستحقش است، آن وقت دائم خدا بگوید قابلی ندارد حالا بعد حساب می کنیم و از این طور دورویی های نفرت آوری که من هیچ وقت خدا تحملش را ندارم و همیشه؛ هر وقت که با آن رو به رو می شوم حالت استفراغ بهم دست می دهد و دلم می خواهد روی صورت طرف بالا بیاورم. و درست وقتی که؛دستمالی چیی هم آن دور و بر نباشد تا خودش را با آن پاک کند.

- - - - - - - - - - - -

من می میرم برای اینکه کسی _ حالا هر کجا که هست _ عین خودش باشد وقتی که آنجا نیست. یعنی خودش را پشت ظواهری که دو پول سیاه نمی ارزند مخفی نکند. یا از ترس اینکه دیگران چه قضاوتی در باره اش کنند؛ خودش را یک طوری که نیست جلوه ندهد یا آن طوری که هست، خودش را نشان ندهد.

- - - - - - - - - - - -

 

پ.ن: این کتابی که از کتابخونه گرفتم، چاپ اول است. همممم، کاملا اتفاقی برداشتم، کاملا اتفاقی هم خوندم. خوشم اومد. الان بیشتر از دو ماه بود، از کتابخونه کتاب می گرفتم، نخونده پس می دادم. ولی این دفعه خوندم.