جادوی ِ خاطرات

هر کسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من

جادوی ِ خاطرات

هر کسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من

فرار از محل کار

 

 

 

https://roshrulez.files.wordpress.com/2012/07/538174131girl_runaway.jpg

 

فرار از محل کار (85/11/05)

 

می خوام الان براتون یه اعترافی رو بکنم. چند وقت پیشا،‌ فکر کنم دیگه یه ماه شده،‌ رفتم یه جا سر کار. به عنوان منشی و تایپیست و مسئول دفتر. کمتر از ده روز دووم آوردم. فرار کردم. گفتم دیگه نمیام. از تلفن جواب دادن متنفر بودم و هستم و حالا دیگه ... اصلاً نمی خوام بهش فکر کنم ... اون قدری که اون ده روز جونم در اومد، از سه ماه تایپ کردن مداوم خسته نشده بودم ... عجب کار وحشتناکی بود. محیطش خوب بود، شاید به قولی ممکن بود آینده ی مهمی داشته باشه. چون یه جای معمولی نبود، نیمه خصوصی و نیمه دولتی بود، اینقده کله گنده ها در کار بودن که نگو، اون وقت من باید تماس می گرفتم و این حرفها ... من طاقت نیوردم، دیگه نموندم. هیچ پولی هم بهم ندادن. تازه قرار بود سه ماه آزمایشی باشه. ولی من فقط ده روز دووم آوردم....

 

لینکدونی

آخه چی بگم؟ هان؟ . . . لینک

جنگجوی کوچک خدا، نوشته عرفان نظر آهاری . . . لینک

زندگی زیر پوست شهر . . . لینک

دانستنی های دین زرتشت . . . لینک

زنده باد جهان پهلوان تختی، نوشته ای یاسر اشراقی . . . لینک

 

نوشته شده توسط ویروس – مورخ 5 بهمن 1385

 

= = = = = = =

 

توضیحات من (1397)

 

اااااا، یادم رفته بود، بخوام این کارهای یک هفته‌یی ده روزه رو هم حساب کنم.

خیلی جاها کار کردم. بدون حقوق!

مسئول دفتر بودن خیلی وحشتناک است.

اصلا نتوسته بودم تحمل کنم.

از نظر روانی خیلی مشکل دارم. خودم می‌دونم.

 

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد