جادوی ِ خاطرات

هر کسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من

جادوی ِ خاطرات

هر کسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من

نام تو




گوشم، هر بار، زنگ می‌زند؛ از شوق،

نام تو را می‌برم!

شگفتا!

گهگاه،

بینم نامم ز خاطر تو گذشته ست!

ای که به یاد منی، به یاد تو هستم.


بر در و دیوار ِ تار و پود وجودم

نام ِ تو را دست ِ گرم ِ عشق، نوشته ست!


وین دل ِ سرگشته، این کبوتر عاشق

گرد ِ تو تنها نه، گرد ِ نام تو گشته ست!


نام تو را می‌برم، همیشه، به هر حال

نام تو در من طنین ِ بال فرشته ست.


نام تو، در من، نسیم ِ باغ بهشت است.


- فریدون مشیری -


#شعر #فریدون_مشیری