جادوی ِ خاطرات

هر کسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من

جادوی ِ خاطرات

هر کسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من

در خیابانی که تو زندگی می کنی - ماری هیگینز کلارک

 


 

 

در خیابانی که تو زندگی می کنی - ماری هیگینز کلارک

 

 

نام کتاب: در خیابانی که تو زندگی می کنی

نام اصلی کتاب: On The Street Where You Live.

نویسنده: ماری هیگینز کلارک

Mary Higgins Clark

مترجم: نفیسه معتکف

ناشر: انتشارات لیوسا

نوبت چاپ: چاپ سوم - 1388

تعداد صفحات: 410 صفحه

+ لینک دانلود کتاب: لینک // لینک // لینک  // لینک // لینک

+ خرید اینترنتی کتاب: سایت // سایت

+ اطلاعات بیشتر در مورد کتاب

 

 

پشت جلد

زنی جوان در پی کشف دو قتلی است که با هم ارتباط دارند، در حالی که فاصله زمانی آن ها بیش از یک صد سال است.

امیلی، وکیل جنایی، بعد از طلاق تصمیم می گیرد شغل خود را عوض کند و در مانهاتان به کار وکالت بپردازد.

سپس خانه ی نیاکانش را می خرد.

هنگام بازسازی خانه، زمانی که حیاط را برای ساختن استخر خاکبرداری می کردند، اسکلت دختری جوان پیدا می شود و امیلی از سر کنجکاوی شروع به تحقیق می کند.

او که وجودش تهدیدی برای قاتل به شمار می رود، جانش به خطر می افتد ...

 

 

 

 

خلاصه کتاب (منبع)

در ابتدای کتاب با یه قاتل آشنا می شیم که بعد از پیدا کردن دفترچه خاطرات قاتلی دیگر هر روز این خاطرات رو خونده و سعی می کنه که با کشتن 3 زن ، شخصا این خاطرات رو تجربه کنه، به راحتی 2 زن رو به قتل رسونده و زن سومی که قاتل به دنبال کشتنشه ، امیلی 23 ساله است که زنی طلاق گرفته و وکیل مدافع جنایی است که بعد از طلاقش اقدام  به خرید خانه آبا و اجدادیش که یک خانه ویکتوریایی است کرده و ...

 

 

قسمت هایی از کتاب (منبع)

او اصلاً خوشحال نبود که روز بروز بر تعداد افرادی که خانه‌ی زمستانی خود را می‌فروختند تا برای همیشه در آنجا اقامت کنند، افزوده می‌شود. مردم به این نتیجه رسیده بودند که اگر شب و روز خود را در این شهر زیبای ساحلی در ایالت نیوجرسی سپری کنند، ارزشش را دارد چون در صورت لزوم می‌توانستند فاصله‌ی صد و بیست کیلومتری را تا نیویورک رانندگی کنند.

توجیه مردم این بود که اقامت در اسپرینگ لیک، که به نظر می‌رسید خانه‌های سبک ویکتوریایی آن از سال ۱۸۹۰ تا به امروز هیچ تغییری نکرده است، ارزشش را دارد که آدم رنج سفر را به جان بخرد و برای رسیدگی به کارهایش به نیویورک برود. و همه عقیده داشتند که رایحه‌ی فرح‌بخش و همیشه حاضر دریا روح و روان را زنده می‌کند. هر کسی که در گردشگاه ساحلی قدم می‌زد، از شکوه و جلال اقیانوس اطلس به وجد می‌آمد. این گردشگاه که حدود سه ـ چهار کیلومتر امتداد داشت، یکی از گنجینه‌های اسپرینگ لیک محسوب می‌شد.

تمام ساکنان منطقه و جهانگردهای تابستانی در زیباییهای آنجا با هم سهیم بودند، اما هیچ کسی در اسراری که او از آن آگاه بود، سهیم نبود. او در خیابان هیز قدم می‌زد و مادلین شیپلی را مجسم می‌کرد که در هفتم سپتامبر ۱۸۹۱، در اواخر بعد از ظهر در تراس هلالی شکل خانه‌اش روی کاناپه‌ی حصیری نشسته و کلاه پهن حاشیه‌دار خود را در کنارش گذاشته است. آن موقع، مادلین نوزده سال داشت و با آن چشمهای قهوه‌ای و موهای قهوه‌ای تیره و در آن لباس کتانی سفید آهاردار بسیار موقر و متین به نظر می‌رسید.

فقط او آگاه بود که چرا می‌بایست مادلین تا یک ساعت بعد می‌مرد.

 

 

 

 

ویروس:

یه کار دیگه از این نویسنده خوندم!

به نظرم یکی از نویسنده های بسیار عالی این قرن است.

همه داستان هایی که خوندم، تم روانشناسی و پلیسی و جنایی داره.

خیلی راضی بودم.

 

 

 

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد