جادوی ِ خاطرات

هر کسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من

جادوی ِ خاطرات

هر کسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من

دشمن عزیز – جین وبستر

 

 


دشمن عزیز – جین وبستر

 

 

نام کتاب: دشمن عزیز

نام اصلی کتاب: Dear Enemy

نویسنده: جین وبستر (Jean Webster)

مترجم: مهرداد مهدویان

ناشر: انتشارات قدیانی

نوبت چاپ: چاپ اول – 1377

تعداد صفحات: 343 صفحه

+ خرید اینترنتی کتاب

+ توضیحات و نقد و بررسی کتاب دشمن عزیز

+ لینک دانلود کتاب – ترجمه فارسی

+ لینک دانلود کتاب – ترجمه فارسی

+ اطلاعات بیشتر: سایت // سایت // سایت

+ لینک دانلود کتاب – نسخه انگلیسی

 

 

 



توضیحات

رمانی دیگر از نویسنده‌ی «بابا لنگ  دراز» و با محوریت شخصیت «سالی مک براید».

داستان از جایی شروع میشه که جودی و جرویس ازدواج کردن.

حالا به سالی پیشنهاد می‌کنن که مدیریت نوانخانه‌ی جانگریرز رو برعهده بگیره.

سالی اول مخالفت می‌کنه ولی به خاطر یک سری اتفاقات این مسئولیت مهم رو قبول می‌کنه.

داستان حولِ نامه نگاری‌های سالی با جودی و اشخاص کلیدی دیگه می‌گذره.

ماجراهایی که در نوانخانه پیش میاد و افرادی که باهاشون همکاری می‌کنه، مثل دکتری که مسئول بهداشت نوانخانه است.

 


 

 

معرفی کتاب دشمن عزیز (منبع)

«دشمن عزیز» نوشته جین وبستر(۱۹۱۶-۱۸۷۶)، نویسنده زن آمریکایی است. این کتاب در ادامه داستان مشهور بابالنگ‌دراز است و در آن قهرمان داستان (جودی ابوت) که اکنون ازدواج کرده است قصد دارد پرورشگاهی که در آن بزرگ شده است را بازسازی کند.

 

در بخشی از این رمان می‌خوانیم:

 

جودی‌جان:

 

دکتر رابین مک ری امروز عصر به اینجا سر زد تا با رئیس جدید نوانخانه بیشتر آشنا شود. لطفاً وقتی که برای دیدار بعدی به نیویورک آمد او را به شام دعوت کن تا خودت با چشمان خودت ببینی شوهرت چه دسته گلی به آب داده است.

 

آقای جرویس وقتی می‌خواست به من بقبولاند که مزایای رئیس شدن من مراوده‌ی روزانه با مرد خوش‌برخورد و عالم و جذابی چون دکتر مک ری است، اشتباه می‌کرد.

 

او بلندقد و لاغر با موهایی جوگندمی و چشمانی سرد و خاکستری است. در مدت یک ساعتی که با من بود (و من خیلی شاد بودم) حتی سایه‌ی ‌لبخندی کوچک هم لبانش را روشن نکرد. آیا سایه می‌تواند روشنی بدهد؟ احتمالاً‌ نمی‌تواند، اما به‌هرحال این مرد را چه می‌شود؟ نکند جرمی سنگین مرتکب شده یا کم‌حرفی‌اش ناشی از طبیعت اسکاتلندی اوست؟ او به اندازه‌ی یک سنگ قبر قابل معاشرت است.

 

از قضا آقای دکتر،‌ همان‌قدر از من خوشش می‌آید که من از او. او فکر می‌کند من سبک و بی‌منطق هستم و مرا برای این مقام نالایق می‌داند. مطمئنم تا الان از طرف او نامه‌ای به آقای جرویس رسیده که فوراً مرا اخراج کند. ما حتی در حین گفت‌وگو نتوانستیم با هم کنار بیاییم. او به‌طور گسترده و با لحنی فیلسوفانه از مضرات زندگی پرورشگاهی کودکان بی‌سرپرست سخن می‌گفت و من با بی‌خیالی از آرایش تازه‌ی مو که بین دخترانمان رواج یافته و زیاد هم قشنگ نیست،‌ تأسف می‌خوردم.

 

 



 

توضیحات (منبع)

کسانی که کتاب «بابا لنگ دراز» را خوانده  یا کارتن و فیلم آن را تماشا کرده  باشند با دختر موقرمز و رفیق و همدم جودی آبوت یعنی سالی مک براید خوب آشنا هستند. جودی آبوت، سالی مک براید و جولیا پندلتون، سه هم اتاقی در مدرسه شبانه روزی بودند که ماجراهای آن ها در کتاب بابالنگ دراز آمده است. حالا در کتاب «دشمن عزیز» ماجراها از زبان، یا بهتر بگوئیم از قلم سالی مک براید در نامه هایش دنبال می شوند. در این کتاب، ماجراها به حالت زمانی دوگانه  در  می آید. از یک سو نسبت به کتاب «بابالنگ دراز»، که به نوعی گذشته به شمار می آید، روبه جلو است؛ چرا که همه دخترهای آن مدرسه شبانه روزی قدیمی بزرگ شده اند و در دنیای واقعی به سر می برند.  از دیگر سو به عقب بر  می گردد، چرا که تقریباً کل کتاب در لوکیشن «نوانخانه جان گریر» که یتیم خانه دوران بچگی خودی ابوت است می گذرد. چنان که در انتهای کتاب بابالنگ دراز اتفاق افتاد، جودی با صاحب سایه ای که سال ها فقط از طریق نامه با او در ارتباط بود ازدواج کرد و آن صاحب سایه یعنی «بابالنگ دراز عزیز» کسی جز آقای جرویس پندلتون، عموی جولیا پندلتون نبود. در این کتاب، جودی به خانمی متشخص و متعلق به طبقه اشراف بدل شده اما بیشتر هم و غم خود را صرف امور خیریه می کند که در صدر همه آن ها رسیدگی به «پرورشگاه جان گریر» است که کودکی سیاه و تلخی را در آن گذرانده است. حالا او و آقای پندلتون که رئیس هیات امنای پرورشگاه است، در فکر افتاده اند که تحولی بنیادی در آنجا به وجود بیاورند و مهم ترین عامل رقت بار بودن پرورشگاه را در مدیر دیکتاتورمآب آن یعنی خانم لیپت می یابند. به همین خاطر به عنوان اولین گام تغییرات سالی مک براید خیلی جوان را کاندید مدیریت پروشگاه می کنند.

سالی در ابتدا با اکراه و تلخگامی و فقط برای مدتی کوتاه تا پیدا شدن مدیر جدید این کار را می پذیرد، اما وقتی وارد زندگی در آنجا می شود دیگر دل کندن برایش سخت می شود و تمام تلاشش را می کند که در آنجا ماندگار شود. او هر روز صبح با شوق دیدن ۱۰۳ کودک  بی نوا از هر قشر و سن و سال، از خواب برمی خیزد و هر جا را که بتواند دستخوش تغییر و سازندگی می کند. او به مرور زمان موفق می شود پرورشگاهِ  ملال آور، وحشتناک و مملو از ترس و وحشتِ زمان خانم لیپت را به جایی دلپذیر برای زندگی بچه هایی که بی کس و بی پناه هستند تبدیل کند.

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد