جادوی ِ خاطرات

هر کسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من

جادوی ِ خاطرات

هر کسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من

شهید گمنام زنده



شهید گمنام زنده


هر روز 

با چشم‌هایی که می‌فهمند

با همین چشم‌ها

شهیدانی را بدرقه می‌کنم

شهیدانی زنده

فردا که مشعل معرکه

راه بیافتد

کسانی بدرقه‌اش را می‌سوزند

پا برهنگانی 

بی که بپرسند

بی که دیروز را برگردند

بی که فردایی را بیاندیشند

متاع دنیا را به عطایی می‌گذرند

که لقای عشق صید لاغرش باشد

*

امروز قبل از آغاز سرشماری

پلاکم را به آدرس

گرگ و میش‌های اروند

پُست می‌کنم


#شعر #سفر_سرخ #جبار_قدمی




نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد