پنجرهای سرخ
از پنجرهای سرخ پر از پروازیم
وقتی که به چشمان تو میپردازیم
یک قطره از آسمان چشمت کافیست
گر معتقد ِ اصالت ایجازیم
#شعر #سفر_سرخ #جبار_قدمی
بر آن درمان هست
تا هست در این زمانهات انسان هست
دردی هم اگر هست بر آن درمان هست
اینجا عطش جاده غنیمت دارد
آن قدر که لب تر بکنی باران هست
#شعر #سفر_سرخ #جبار_قدمی
با تو
در قصهی تو ردّ شقایق دیدم
جز آب به لبهات موافق دیدم
وقتی که بلا «با تو» به پایان آمد
آن وقت تو را بر همه لایق دیدم
#شعر #سفر_سرخ #جبار_قدمی
آشنایان غریب 1
ای تمام مهربانیها بخند
آسمان آسمانیها بخند
چشمهساران پر از جوش و خروش!
یک همین امشب صدایم را بنوش
جویبار باغ از سیلابهاست
باغها در انحصار قابهاست
باغبان از بت شکن چیزی بگو
شاخهی هرزم به من چیزی بگو
ما که بیمار تب و تابیم آی ...!
گرچه بیداریم در خوابیم آی ...!
وحشت و غربت غم و بیداد شد
کوله بار من نصیب باد شد
جلوهگاه صبحگاه کبریا
ای رکابت شاهراه کبریا
خنده کن ای وسعت اردیبهشت
آیت حقّی، نشانی از بهشت
غربتت از زخمهای تازه نیست
کیستی تو، غم در این اندازه نیست
شرم میگیرد تمامم را به اشک
آتشی در شعر میافتد ز رشک
نیست در اندازهی من نام تو
این که چرخ عشق گشته رام تو
در شکوه عشق خندانی به رزم
از غروب و درد نالانی به بزم
عشق هم در غبطهی آن قامت است
وحشت از نام تو هم در وحشت است
علت باران شکوه سبز توست
ابتدای عاشقی از مرز توست
آنک آنک عاشقانه میشوم
در تمام خود زبانه میشوم
اینک اینک شعلههای آتشم
مثل پروانه سرای آتشم
باز آیی و سر و دامان دشت
باز قرآن و سر نی زارها
آه تو باران عطش افزایش عشق
آه! می سوزد تو را نی زارها
*
ای تمام مهربانیها بخند
آسمان آسمانیها بخند
با تمام تشنگی گل میکنیم
ما زمستان را تحمل میکنیم
#شعر #سفر_سرخ #جبار_قدمی
باغبانها
از تو گفتن آه ...! قادر نیستم
من خدا ناکرده شاعر نیستم
من فقط گاهی تلاطم میکنم
خویش را در چشمتان گم میکنم
این نشانیهای تقلای من است
روح سرگردان و رسوای من است
کاش میشد باز عاشق میشدیم
در شب پرواز لایق میشدیم
کاش میشد زخمها را پینه زد
کاش میشد گل، سر ِ آیینه زد
مرهمی بر زخمهای سینه زد
آه را از سینهی زخمی کشید
مُهر بر لبهای هر آیینه زد
باز چشمانم به لبهای شماست
بر سکوت و نیمه شبهای شماست
میشود ردّ تو را پیدا کنیم؟
ردّ مُمتد تو را پیدا کنیم؟
ای تمام مهربانیها بخند!
آسمان آسمانیها بخند!
با تمام تشنگی گل میکنیم
ما زمستان را تحمّل میکنیم
*
تشنگی را گل تحمل میکند
باز باران عطش گل میکند
باد، وَز هر سو تلاطمهای او
خوشههای شیب و گندمهای او
ای امید هر شب خورشیدها
سایهسار روزهای بیدها
یک نوای تازه کن دل! دیر شد
هان گِل امروز دامن گیر شد
. . .
در دل یک شیعه شب بی معنی است
بر لبان چشمه تب بی معنی است
شیعه یعنی تشنگیهای مدام
تشنگی یعنی شدن، پیدا شدن
اولین اقدام تا دریا شدن
تشنگی یعنی که ما لایقتریم
تشنگی یعنی که ما عاشقتریم
تشنگی یعنی تمام عشق و ... هیچ
تشنگی یعنی امام عشق و ... هیچ
*
باغبانها دستهای سبز کو؟
از هزاران یک صدای سبز کو؟
عاشقانههای باغ دین کجاست
سایهساران بلند آیین کجاست؟
سر به باغی میزنیم و می کم است
جام داغی میزنیم و نی کم است
آه ...! دیشب هم سراغی از تو بود
هر شقایق چلچراغی از تو بود
چشمهایم غرق اقیانوس تو
اشکهایم عاشق پابوس تو
بعد از این باید سراغ سنگ رفت
در مسیر باد و نام و ننگ رفت
بعد از این باید ز خود پنهان شویم
عشق را گم کرده سنگستان شویم
وحشت شبهای تنهایی سلام!
غربت شبهای تنهایی سلام!
یک نفر جام نگاهی تر کند
موجهای تشنه را باور کند
یک نفر دعوت کند خورشید را
یک نفر در سایه گیرد بید را
یک نفر از ما به فکر هیچ نیست
هیچ کس این جا به فکر هیچ نیست
آدمی آلودهی دردی کجاست
طاق شد طاقت خدا مردی کجاست؟
یک نفر در زیر باران جان سپرد
بی کس و بی چتر و عریان جان سپرد
خیس بود اما لبی خشکیده داشت
من گمان کردم که باران جان سپرد
*
شب رسید و شهر در سرما نشست
روز و خورشید و توان از پا نشست
آخر شب بود اما یک نفر
در پناه داغ تاول ها نشست
*
گم شده یاد شما با آن نبرد
در نبرد غربت و ما بازگرد!
هر کسی رد تو میداند ولی
هیچ کس جای تو را پیدا نکرد
#شعر #سفر_سرخ #جبار_قدمی
هر روز
در تمامی جهات
با تمامی ابعاد
رفتارمان
دود میکند
*
حالا
در شهر فراگیر
همین نزدیک
بازار کیف و عروسک
مثل تنهایی
بد نیست
*
با این همه داغ
در باغهای بی سایه
تا خورشید
تحمل نمیکنم
#شعر #سفر_سرخ #جبار_قدمی
از طلوع
یک روز آغاز میشوی
طلوع میکنی
با شاخههای گرم در وسعتی بلند
بیش تر و
بالاتر
که میدرخشی
شب است که به قصدت
کمر میبندد
خیلی طول نمیکشد
خیلی طول نمیکشد و
غروب میکنی
شب میشود
آن گاه مجلس رقیبان گرم است
با سوسوی تُرد و شکنندهشان
در سکوتی پوچ و سماعی هرز
*
روز را در شب مچاله کرده است
بی رمق از خویش میگذرد
در رقّتی دُشخوار
*
عابری
پس ماندههای روز را
از زیر پای خفاشی بر میدارد
که چشمهایش را هر صبح
از دست آفتاب سرمه میکشد.
#شعر #سفر_سرخ #جبار_قدمی