جادوی ِ خاطرات

هر کسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من

جادوی ِ خاطرات

هر کسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من

در پیشواز شهدای گمنام



در پیشواز شهدای گمنام

در پیشواز شهدای گمنام که در شهرک دانشگاهی واحد اراک به خاک سپرده شدند سال 84 - به یاد شهید احمد زارعی

استخوان بود ولی نه! خبری آوردند
خبر کبوتر بی اثری آوردند
با تو ای آن که همیشه ز خبر می‌پرسی
خبری نه! همه‌ی کبوتری آوردند
این تمام خبر آمده از یاران نیست
بیش از این بود ولی مختصری آوردند
گفتنی نیست ولی محض گواه آوردن
از شب حادثه‌شان چشم تری آوردند
شب و میدان و کسی بی خبر از معبر بود
ناگهان یک نفس شعله‌وری آوردند
در مسیری که بلند است و زمان کوتاه است
آسمان و خبر بال و پری آوردند
و برای شب محتوم تو تا برخیزی
خبر یک سحر تازه‌تری آوردند

#شعر #سفر_سرخ #جبار_قدمی


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد