برای تو
و جسارت تو این بود
که روزهای سمج را
با کفشهای تنگ
به سلامت بگذری
و شب را با شبانههایش بگذاری
*
در آسمان بیصله
دستی به تنفس برآوری
تنی به شبنم
سری به صبح
و شاخهای
به میوه برسانی
با دستهای خالی تنها
*
ستاره ای!
در شبی تاریک
که ریشه در خویش دارد
که جسارتش را
شبانههای سرد و زمخت
بر میآشوبد
*
بزن!
به گُردهی زمین
چار نعل
که فصلهایی پیوسته
تو را به نبردی سُترگ میخوانند
که روشنایی را
بهایی سنگین تراشیدهاند
*
پیش تر
از دستهای خالیات
بی نصیب نمیگذاری
شاخههای شکفتهی در سنگلاخ را
که،
در دستهای خالی چیزی ست
که در دستهای پُر
نیست
#شعر #سفر_سرخ #جبار_قدمی