شاخههای یقین
گرچه گاهی دور، آسان میرسیم
لب که تر کردی به باران میرسیم
در سکوت جسم میپیچد صدا
چون تپش در نبض بی جان میرسیم
ما ز نسل ظلمت و شب نیستیم
ما به خورشید گل افشان میرسیم
خانه مان همسایهی باغ و گل است
ما به پونه ما به ریحان میرسیم
چشمههای صبح هم از سمت ماست
تا دل شب زندهداران میرسیم
گرچه که شب باشد ولی ما مثل روز
مهر میورزیم و تابان میرسیم
شاخههای ما یقین آورده است
شکن نداریم و به قرآن میرسیم
مثل باران بر تن حتی کویر
ما به دلها با دل و جان میرسیم
آب در آغوش دریا مَد گرفت
ما برای جزر طوفان میرسیم
باغهای واژهها یخ زد ولی
ما به داد لفظ انسان میرسیم
ما بهاریم و پُر از رشد و نفس
با خروش آبشاران میرسیم
عاقلانه عشق میورزیم و صبح
عاشقانه زیر باران میرسیم
از تبار ما نباشد هیچ کس
ما به ایران ما به ایران میرسیم
رنگ و بوی ما شقایق گونه است
ما ز گلزار شهیدان میرسیم
گر شهادت در طریق ما نبود
عشق ما این گونه با معنا نبود
سنگها بود و سپرها راه را
در مسیر عاشقان اما نبود
*
در تب و هنگامهی باران تیر
یک مجال چون،اگر، اما، نبود
روز بود و روز بود و روز بود
هیچ آثاری ز شب پیدا نبود
عشق ایثار و شهادت عشق بود
بهتر از خون، عشق را معنا نبود
خون زبان عشق بود و بر کسی
فرصت یک لحظهی حاشا نبود
قطرهای بودیم ما دریا شدیم
جز شهادت نام آن دریا نبود
مُهر داغ عشق بر دل داشتیم
غیر از این مِهری به قلب ما نبود
جنگ بود و عشق بود و آرمان
انتظار عاشقان پر زدن بی جا نبود
*
بادبان افتاده لنگر یخ زدهست
ناخدا هم ای برادر یخ زدهت
یک نفر، ای وای حتی یک نفر
پشت خطها نیست سنگر یخ زده است
*
هیچ برقی در نگاه خسته نیست
شوق حتی پشت این در یخ زده است
آن ور دریا خبر خشکیده است
آسمان هم با کبوتر یخ زدهست
آن که یک دم درل به دریا میزند
لحظهای دیگر – شناور – یخ زده است
یک نفر این ماجرا را گریه کرد
یک نفر از نسل برتر یخ زده است
این که فردا بی تحقق مانده است
- پشت محورها – منوّر یخ زده است
هیچ دلگرمی به این تقویم نیست
دستهای ما برادر! یخ زده است
#شعر #سفر_سرخ #جبار_قدمی