ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
از طلوع
یک روز آغاز میشوی
طلوع میکنی
با شاخههای گرم در وسعتی بلند
بیش تر و
بالاتر
که میدرخشی
شب است که به قصدت
کمر میبندد
خیلی طول نمیکشد
خیلی طول نمیکشد و
غروب میکنی
شب میشود
آن گاه مجلس رقیبان گرم است
با سوسوی تُرد و شکنندهشان
در سکوتی پوچ و سماعی هرز
*
روز را در شب مچاله کرده است
بی رمق از خویش میگذرد
در رقّتی دُشخوار
*
عابری
پس ماندههای روز را
از زیر پای خفاشی بر میدارد
که چشمهایش را هر صبح
از دست آفتاب سرمه میکشد.
#شعر #سفر_سرخ #جبار_قدمی