جادوی ِ خاطرات

هر کسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من

جادوی ِ خاطرات

هر کسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من

به یاد خواهی آورد

 

 

به یاد خواهی آورد

 

به یاد خواهی آورد

روزی پرنده ای را خیس از عشق

یا رایحه ای شیرین را

و بازی رودخانه ای که قطره قطره

با دستان تو عشق بازی می‌کند.

 

به یاد خواهی آورد

روزی هدیه ای را از زمین

که چونان رسی طلائی رنگ

یا چونان علفی

در تو می‌زاید.

 

به یاد خواهی آورد

دسته گلی را که از حباب های دریایی

با سنگی چیده خواهد شد

آن زمان درست مثل هرگز

درست مثل همیشه است.

 

دستانت را به من بده

تا به آنجا حرکت کنیم

جایی که هیچ چیز، در انتظار هیچ چیز نیست

جایی که همه چیز، تنها در انتظار ماست.

 

 

 

#شعر #پابلو_نرودا #ابدیت_یک_بوسه

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد