جادوی ِ خاطرات

هر کسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من

جادوی ِ خاطرات

هر کسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من

پرواز





امروز یکی باید پرواز کند

یکی از میان ما

اما، کجا؟


گام ها در عبورند تا مرز بی فایدگی

گام هایی که هرگز به کار مسافری نخواهد آمد.


امروز یکی باید پرواز کند

چونان عقابی که بر حلقه زهل

و آنگاه، سازی جدید باید ساخت.


کفش ها و معابر، دیگر جوابگوی ما نیستند

زمین، بیش از این برای سائلین، سودی نخواهد داشت

و تو باید، در جایی دیگر، سیاره ای دیگر ظاهر شوی.




#شعر #پابلو_نرودا #ابدیت_یک_بوسه



خدایان





به وقتی می‌اندیشم که دوستم داشتی

به زمانی که رفت

و درد به جای خالی اش نشست.


پوستی دیگر بر این استخوان ها پوشیده خواهد شد

و چشمانی دیگر بهار را خواهد دید

و آنگاه هیچ یک از آنها که آزادی را به بند می‌کشیدند

آنها که میان غبار، معامله می‌کردند

آن مقام های دولتی و تجار

هیچ یک

در حصار زنجیرشان قادر به حرکت نخواهند بود.


خدایان بی رحمی‌که عینک آفتابی بر چشم زده اند

خواهند مرد


و هم حیوان هایی که خود را به کتاب آذین بسته اند

و آنگاه خواهیم دید

که دانه گندم

بی گریستن هم می‌تواند آراسته باشد.




#شعر #پابلو_نرودا #ابدیت_یک_بوسه



عبور




چه کسی چنان که ما عاشقیم

عاشق تواند بود؟


بگذار بوسه هامان

یک به یک جاری شوند

تا گلی بی معنا

مفهومی‌دوباره یابد.


بگذار عشقی را عاشق باشیم

که شمایلش تا قلب زمین رسوخ کرده باشد.


عشق را دوباره بنا کن

عشق مدفون زمستانی را

که در نسیان یکی خزان سرگشود

و اکنون

از میان ابدیت لب های مدفون

عبور می‌نماید.




#شعر #پابلو_نرودا #ابدیت_یک_بوسه



به عزایم منشین





اگر مُردم، مرا احیا کن

اگر مُردم، مرا دوباره احیا کن

با قدرتی که به واسطه اش نخلی را برپا می‌کنی.


چشم هایت را روشن کن

از جنوب تا جنوب، از خورشید تا خورشید

و دهانت را که چون گیتاری، آواز بخواند.


گام هایت را به سوی تزلزل نمی‌خواهم

پس به عزایم منشین

در غیبتم زندگی کن

چنان روزمره، گویی که هستم.


غیبت، خانه ای بزرگ را ماننده است

که تو در میان آن قدم می‌زنی

و خاطراتی از من را، در هوای پاک می‌آویزی

غیبت، خانه ای روشن را ماننده است.


عشق من!

در رنجت اگر ببینم

برای دومین بار خواهم مرد.




#شعر #پابلو_نرودا #ابدیت_یک_بوسه



بوسه واپسین




اگر قلب تو مکث کرد

اگر چیزی به توقفش واداشت

اگر کلام، در گلوگاه تو از رسیدن به مقام تکلم فروماند

و اگر دست هایت پرواز کردن را فراموش نمود.

ماتیلده!

عشق من!

لب هایت را برای من به جای گذار.

زان رو که واپسین بوسه می‌بایست با لب های من همراه شود

تا آن بوسه جاودانه در دهان تو باقی بماند

چنان که با من ادامه می‌یابد

تا لحظه مرگ، تا واپسین نفس.


در حال بوسیدن لب های سرد تو خواهم مرد

در حال نوازش غنچه های تنت

در جستجوی نور چشمانت

حتی اگر بسته باشند.

و زمین ما را در آغوش خواهد گرفت

اگرچه به سوی مرگی منفرد پیش می‌رویم، برای ابد

اما با ابدیت یک بوسه، باز زندگی خواهیم کرد.




#شعر #پابلو_نرودا #ابدیت_یک_بوسه



اگر...





عشق من! اگر من مردم و تو همچنان زنده بودی

بگذار تا غم، خنده ای گسترده تر از شب را در بر گیرد

زان رو که هیچ فضایی، از کلبه ما وسیع تر نیست.


زمان، چونان رودی سرگردان

همچون بادی نامشخص

ما را همانند دانه های شناور، جاروب خواهد نمود

اما عشق ما را هرگز پایانی نیست.


گویی که عشق هرگز نزاده، نمرده

چونان رودخانه ای طویل

که در یک نگاه، جاودانه می‌آید.



#شعر #پابلو_نرودا #ابدیت_یک_بوسه




عمر




عمر، همچون ریزباری است

و زمان

بلند و غمگین و خسته کننده.

باران، صورتت را لمس می‌کند

و قطرات آن، پیراهن خیسم را به تحلیل می‌برد.


زمان 

تمایز میان دست های من

و سبر پرتقال دست های تو را درک نمی‌کند

اما انگور ها به زمین باز خواهند گشت.


تا همیشه، زمان جاری است

و به شوق از میان بردن غیبت غروب

باران، به روی غبار ها خواهد بارید.



#شعر #پابلو_نرودا #ابدیت_یک_بوسه



دولت بوسه های من



در حال مرگ

همچنان که سرما در بَرَم می‌گرفت

دانستم که از تمام زندگی، تنها تو را

تنها تو را پشت سر، جا گذاشته ام.


دهانت روز و شبم

و پوستت یک جمهوری

که دولت بوسه های من، بنیانش نهاد.


در حال مرگ، کتاب ها و قلم ها

چونان گنجینه هایی بودند که بی تابانه پایان می‌گرفتند

و آن خانه ای که ما

من و تو، دستادست هم ساخته بودیم

از میانه رفت و هر چیزی رنگ نابودی گرفت

مگر چشمان تو.


تنها نگاه توست در برابر این همه پوچی

تنها تلالو توست در برابر این همه خاموشی

و تنها عشق توست که سایه ها را در پشت نگه می‌دارد.




#شعر #پابلو_نرودا #ابدیت_یک_بوسه


آنگاه که در آستان مرگم




آنگاه که در آستان مرگم

دست هایت را بر روی چشم هایم بگذار.

آنگاه که در آستان مرگم

بگذار گندم دست هایت

طراوت شان را یک بار دیگر

بر فراز من پرواز دهند

بگذار لطافتی را که به تفسیر سرنوشتم انجامید، احساس کنم

آنگاه که در آستان مرگم.


می‌خواهم وقتی که می‌میرم، باز هم زندگی کنی

می‌خواهم گوش هایت باز هم صدای باد را بشنوند

می‌خواهم به واسطه ات

عطر خوش دریا را که هر دو دوست می‌داشتیم استشمام کنم

و به قدم زدن به ساحلی که در آن گام برمی‌داشتیم

ادامه دهم.


تا با تو زنده باشم

تا در تو زنده باشم

می‌خواهم هر آنچه را دوست می‌داشتم، زندگی کنی

و تویی آنکه بیش از هر چیز

دوست می‌داشتم.




#شعر #پابلو_نرودا #ابدیت_یک_بوسه


سکوت




مارس با نوری رازپوش باز می‌گردد.

در طول راه

آرام در حرکت است

و همه چیز، یکایک تسلیم سکوت می‌شود.


تحرک خاکستری زورق زمستان

تجسم تاثیر عشق بر روی گیتار است.


عشق گل سرخی است

خیس از حباب های دریایی

آتشی است که می‌رقصد

و پلکان خدا را درمی‌نوردد

و خونی است در تونل های بی خوابی که بیدار می‌شود.



#شعر #پابلو_نرودا #ابدیت_یک_بوسه


تنهایی



سه پرنده، سه تیغ و سه مقراض

آسمان سرد را به سوی آنتوفاگاستا شکافتند

و این چنین، آسمان لرزید

و این چنین، هر آنچه بود چونان پرچمی‌دریده لرزید.


با توام ای تنهایی

از اصالت ات نشانی آشکار کن

با پرندگانی مردارخوار

پیش از عسل، موسیقی، دریا و تولد

از اصالت ات نشانی آشکار کن.

با توام ای تنهایی

تنهایی در چهره ای باوقار تحمل شد

چهره ای چونان گلی آرام

وفادارانه، خوددار ماند

تا به آُسمان بیاویزد.


بال های سرد دریا از جزایر

به سوی شن های شمال شرق شیلی پرواز نمودند

و شب

کارنامه بهشتی اش را بست.




#شعر #پابلو_نرودا #ابدیت_یک_بوسه



صلیب مقدس




ای صلیب مقدس در آسمان جنوب!

ای شبدر بویناک! ای دلپذیرترین!

همراه با چهار بوسه مقدس

روز به اندامت شد

از سایه کلاهم سفر کرد

و از میان سرما گذشت.


تو آمدی

دستادست عشق

با الماس هایی از قطره های شبنم آبی

و انبار های خانه را

پر کردی از شراب خویش


ای مجمر نقره، ای عبور سبز!

با من بخواب و با من دیدگانت را فروبند

تا در این شب عرفانی به خواب رویم

و تو

صورت فلکی صلیب گونه ات را در من روشن کن.



#شعر #پابلو_نرودا #ابدیت_یک_بوسه



خزانت را نیز دوست دارم





مه مبهم

از دریا به خیابان ها روانه است

چونان بخار نفس گاوی دفن شده در سرما

و دهانی گشاده از فقدان آب.


مه مبهم

زمستان را حمایت می‌کند

زان رو که جان های ما

عهد کرده بودند که روحانی بمانند.


ترانه می‌خواند پاییز در ماه مارس

برای کندو های عسل

و زن های شوریده برای رود ها

آهنگ خداحافظی را زمزمه می‌کنند در کنار شیهه اسب ها

در مسیر پاتاگونیا.


بر گونه هایت تا کی از شب می‌خزد

و در سکوت از تو صعود می‌کند.


من به سوی اندام تو هر شبانه می‌لغزم

منی که نه فقط سینه هایت را

که خزانت را نیز دوست می‌دارم

خاصه

لحظه ای که شریان نیلی خود را در سراسر مه

منتشر می‌کنی.



#شعر #پابلو_نرودا #ابدیت_یک_بوسه



شبی دیگر





روز

یک بار دیگر به خاموشی می‌گراید


چرخ ها و کارها

خرناس ها و بدرودها خاموش می‌شوند

و این تنها ماه است که درمرکز صفحه سپید خود

از ستون های بندرگاه، حمایت می‌کند.

و دستان تو پیش می‌روند

تا شبی دیگر را برای شروعی دوباره بسازند.


ای شب!

ای جزیره محصور میان رودخانه های هزارتوی

بر من بتاب تا چون پیاله ای از خاکستر لاهوت

قطره ای باشم در تپش رودخانه ای

رودخانه ای بلند و آرام.




#شعر #پابلو_نرودا #ابدیت_یک_بوسه


تو را من خواب می‌بینم





چه احساس زیبایی است

وقتی تو را شباهنگام

میان بازوانم حس می‌کنم ای عشق من!

و این چنین 

سردرگمی‌ام را به سان توری درهم پیچیده

از هم باز می‌کنم.


قلبت میان رویاها به پرواز است

لیک جسمت، همچنان روی زمین

همچنان کنار من

نفس می‌کشد.


تو را من خواب می‌بینم

و تو چون گیاهی که در تاریکی قلمه می‌زند

خوابم را کامل می‌کنی

و صبح

وقتی دوباره طلوع می‌کنی

فرد دیگری خواهی بود

اما هنوز

چیزی از شب در تو باقی مانده است

از‌ آن بود و نبود جایی که

ما خویش را یافته ایم.




#شعر #پابلو_نرودا #ابدیت_یک_بوسه



خوش آمدی




در حالی که درب را به روی روز می‌بندیم

عشق من!

از میان تاریکی با من عبور کن!

چشمانم را در آسمانت جای ده

و خونم را چونان رودخانه ای عظیم گسترده کن.


خداحافظ ای روز بیرحم

که هر روز به خورجین گذشته درمی‌افتی

خداحافظ ای نگاه ها، ای تلالو پرتقال ها

و سلام ای تاریکی.

با توام ای دوست شبانگاهی من

عشق من! خوش آمدی!


نمی‌دانم

نمی‌دانم چه کسی زندگی می‌کند

چه کسی می‌میرد

چه کسی در خواب است و کدامین کس بیدار.

تنها می‌دانم که قلب توست

تنها قلب توست که تمام ظرافت های سپیده ام را

در سینه ام تعمیم می‌دهد.



#شعر #پابلو_نرودا #ابدیت_یک_بوسه


تمام من


تمام من


اکنون که مال منی

رویایت را تنگاتنگ رویایم بخوابان

و به عشق و رنج و کار بگو

که اکنون

همه باید بخوابند.


به عشق بگو دیگر هیچ کسی جز تو

نمی‌تواند در رویایم بگنجد.

ما بر فراز رودخانه های زمان پرواز می‌کنیم

و هیچ کسی جز تو از میان تاریکی ها با من سفر نخواهد کرد

هیچ کسی جز تو

که همیشه سبزی، همیشه خورشیدی، همیشه ماهی


حالا که دستانت مشت خود را باز کرده اند

بگذار معنی لطیف شان به زمین چکد

و من، به دنبال اشکی که از تو فرو می‌چکد

سفر می‌کنم.

اشکی که مرا

تمام ِ مرا به یغما برد.




#شعر #پابلو_نرودا #ابدیت_یک_بوسه


نان برای همه

نان برای همه


از سفر باز می‌گردم

که صدایت آوایم می‌کند

بازمی‌گردم به سوی دستانت

که روی گیتار می‌رقصد.

باز می‌گردم به سوی آتشی

که پاییز را با بوسه هایش گسیخته می‌کند

و به سوی شبی

که آسمان را احاطه می‌کند در آغوش خویش.


نان برای همه

حکومت برای همه

این است آرمان من.


زمین را می‌خواهم 

برای کارگران بی آینده

و در این آرزو که کاش

جز خون من و ترانه من

هیچ چیز نیاساید.

اما از عشق تو نمی‌توانم دست بردارم

مگر با مرگ.


با گیتارت ترانه ماه آرام را ساز کن

تا ذهنم، در حالی که رویای تو را می‌بیند

لحظه ای بیارامد.


تمام بی خوابی ام در شب بلند زندگی از آن بود

تا جان پناهی بسازم

که در آن دست های تو

هنگام تماشای بامداد

پروازم دهند.




#شعر #پابلو_نرودا #ابدیت_یک_بوسه


یکی شدن


یکی شدن


شباهنگام

قلبت را به من بیاویز

که این دو

غنوده با هم

پشت تاریکی را به خاک کنند

و این دو

همچون صدای دو طبل میان جنگلی انبوه

به دیواره برگ های مرطوب خواهند کوفت.


قلبت را به من بیاویز

با ثباتی که از سینه ات می‌تپد

تا خواب

تمام سوالات ستارگان را پاسخ گوید

با کلیدی یگانه

و قلبی یکتا.



#شعر #پابلو_نرودا #ابدیت_یک_بوسه


نامت مقدس باد


نامت مقدس باد


دستان تو

از خاستگاهشان که چشمان من اند

پرواز می‌کنند

و نور  چونان گلی می‌شکفد

و کائنات می‌تپد چونان یکی کندو

چونان یکی فیروزه


دستان تو 

هجی نام مرا لمس می‌کنند

و فنجان ها عشق را

ای عشق!

نامت مقدس باد!


در رویایی که شب

بهشت را به خواب ما سر می‌دهد

کندوها بوی تو را تحفه می‌کنند

و دستانت مرا می‌خوانند

پس بال هایت گشوده باد

که سایه سار

بی تو بر فراز من گم می‌شود.



#شعر #پابلو_نرودا #ابدیت_یک_بوسه