ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
در حال مرگ
همچنان که سرما در بَرَم میگرفت
دانستم که از تمام زندگی، تنها تو را
تنها تو را پشت سر، جا گذاشته ام.
دهانت روز و شبم
و پوستت یک جمهوری
که دولت بوسه های من، بنیانش نهاد.
در حال مرگ، کتاب ها و قلم ها
چونان گنجینه هایی بودند که بی تابانه پایان میگرفتند
و آن خانه ای که ما
من و تو، دستادست هم ساخته بودیم
از میانه رفت و هر چیزی رنگ نابودی گرفت
مگر چشمان تو.
تنها نگاه توست در برابر این همه پوچی
تنها تلالو توست در برابر این همه خاموشی
و تنها عشق توست که سایه ها را در پشت نگه میدارد.
#شعر #پابلو_نرودا #ابدیت_یک_بوسه