جادوی ِ خاطرات

هر کسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من

جادوی ِ خاطرات

هر کسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من

دولت بوسه های من



در حال مرگ

همچنان که سرما در بَرَم می‌گرفت

دانستم که از تمام زندگی، تنها تو را

تنها تو را پشت سر، جا گذاشته ام.


دهانت روز و شبم

و پوستت یک جمهوری

که دولت بوسه های من، بنیانش نهاد.


در حال مرگ، کتاب ها و قلم ها

چونان گنجینه هایی بودند که بی تابانه پایان می‌گرفتند

و آن خانه ای که ما

من و تو، دستادست هم ساخته بودیم

از میانه رفت و هر چیزی رنگ نابودی گرفت

مگر چشمان تو.


تنها نگاه توست در برابر این همه پوچی

تنها تلالو توست در برابر این همه خاموشی

و تنها عشق توست که سایه ها را در پشت نگه می‌دارد.




#شعر #پابلو_نرودا #ابدیت_یک_بوسه


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد