جادوی ِ خاطرات

هر کسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من

جادوی ِ خاطرات

هر کسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من

تنهایی



سه پرنده، سه تیغ و سه مقراض

آسمان سرد را به سوی آنتوفاگاستا شکافتند

و این چنین، آسمان لرزید

و این چنین، هر آنچه بود چونان پرچمی‌دریده لرزید.


با توام ای تنهایی

از اصالت ات نشانی آشکار کن

با پرندگانی مردارخوار

پیش از عسل، موسیقی، دریا و تولد

از اصالت ات نشانی آشکار کن.

با توام ای تنهایی

تنهایی در چهره ای باوقار تحمل شد

چهره ای چونان گلی آرام

وفادارانه، خوددار ماند

تا به آُسمان بیاویزد.


بال های سرد دریا از جزایر

به سوی شن های شمال شرق شیلی پرواز نمودند

و شب

کارنامه بهشتی اش را بست.




#شعر #پابلو_نرودا #ابدیت_یک_بوسه



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد