جادوی ِ خاطرات

هر کسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من

جادوی ِ خاطرات

هر کسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من

تو را من خواب می‌بینم





چه احساس زیبایی است

وقتی تو را شباهنگام

میان بازوانم حس می‌کنم ای عشق من!

و این چنین 

سردرگمی‌ام را به سان توری درهم پیچیده

از هم باز می‌کنم.


قلبت میان رویاها به پرواز است

لیک جسمت، همچنان روی زمین

همچنان کنار من

نفس می‌کشد.


تو را من خواب می‌بینم

و تو چون گیاهی که در تاریکی قلمه می‌زند

خوابم را کامل می‌کنی

و صبح

وقتی دوباره طلوع می‌کنی

فرد دیگری خواهی بود

اما هنوز

چیزی از شب در تو باقی مانده است

از‌ آن بود و نبود جایی که

ما خویش را یافته ایم.




#شعر #پابلو_نرودا #ابدیت_یک_بوسه



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد