جادوی ِ خاطرات

هر کسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من

جادوی ِ خاطرات

هر کسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من

صلیب مقدس




ای صلیب مقدس در آسمان جنوب!

ای شبدر بویناک! ای دلپذیرترین!

همراه با چهار بوسه مقدس

روز به اندامت شد

از سایه کلاهم سفر کرد

و از میان سرما گذشت.


تو آمدی

دستادست عشق

با الماس هایی از قطره های شبنم آبی

و انبار های خانه را

پر کردی از شراب خویش


ای مجمر نقره، ای عبور سبز!

با من بخواب و با من دیدگانت را فروبند

تا در این شب عرفانی به خواب رویم

و تو

صورت فلکی صلیب گونه ات را در من روشن کن.



#شعر #پابلو_نرودا #ابدیت_یک_بوسه



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد