جادوی ِ خاطرات

هر کسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من

جادوی ِ خاطرات

هر کسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من

نامت مقدس باد


نامت مقدس باد


دستان تو

از خاستگاهشان که چشمان من اند

پرواز می‌کنند

و نور  چونان گلی می‌شکفد

و کائنات می‌تپد چونان یکی کندو

چونان یکی فیروزه


دستان تو 

هجی نام مرا لمس می‌کنند

و فنجان ها عشق را

ای عشق!

نامت مقدس باد!


در رویایی که شب

بهشت را به خواب ما سر می‌دهد

کندوها بوی تو را تحفه می‌کنند

و دستانت مرا می‌خوانند

پس بال هایت گشوده باد

که سایه سار

بی تو بر فراز من گم می‌شود.



#شعر #پابلو_نرودا #ابدیت_یک_بوسه



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد