جادوی ِ خاطرات

هر کسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من

جادوی ِ خاطرات

هر کسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من

تمام من


تمام من


اکنون که مال منی

رویایت را تنگاتنگ رویایم بخوابان

و به عشق و رنج و کار بگو

که اکنون

همه باید بخوابند.


به عشق بگو دیگر هیچ کسی جز تو

نمی‌تواند در رویایم بگنجد.

ما بر فراز رودخانه های زمان پرواز می‌کنیم

و هیچ کسی جز تو از میان تاریکی ها با من سفر نخواهد کرد

هیچ کسی جز تو

که همیشه سبزی، همیشه خورشیدی، همیشه ماهی


حالا که دستانت مشت خود را باز کرده اند

بگذار معنی لطیف شان به زمین چکد

و من، به دنبال اشکی که از تو فرو می‌چکد

سفر می‌کنم.

اشکی که مرا

تمام ِ مرا به یغما برد.




#شعر #پابلو_نرودا #ابدیت_یک_بوسه


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد