جادوی ِ خاطرات

هر کسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من

جادوی ِ خاطرات

هر کسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من

زمستانی دیگر در راه است



خانه ات

چونان قطاری در صلات ظهر

 آبشارت

باردار بارانی

که آواز کتری ها

نشانی از زندگیست.


تو از راه می‌رسی

چونان پسر بچه ای روستایی

که نامه ای را می‌خواند

بلند، بلند

از میان تپه ها و درختان انجیر

چنان می‌آیی که گویی هومر

با سندل های بی صدایش.


نه فریادی، نه کرنایی، نه غوغایی

سکوت است و سکوت است و سکوت.


بر می‌خیزی، آواز می‌خوانی، می‌دوی

قدم می‌زنی،سجده می‌کنی، می‌کاری

می‌دوزی، می‌پزی، کار می‌کنی

می‌نویسی، باز می‌گردی و این چنین

من حدس می‌زنم

زمستانی دیگر در راه است.



#شعر #پابلو_نرودا #ابدیت_یک_بوسه


تاجگذاری



ای عشق!

ای دیوانه!

ای جادوی بنفش!

مرا درنورد و از من صعود کن

و یک به یک قلعه این قلب رنگ پریده را

بارو به بارو

تاجگذار.


در نازکای تو نیرویی

و در چشم هایت غمی‌است

که شهری را به تسخیر، تسخر می‌زند

اگرچه هیچگاه زمستان را از پای درنخواهی آورد.


ای عشق!

دهانت، پوستت و دلتنگی هایت

همه میراث زندگی است.

تحفه باران، که دانه های باردار را

سربلند خواهد کرد.

از شهوت شراب در فراموشخانه ای متروک

تا نطفه یکی ذرت در رحم خاک.



#شعر #پابلو_نرودا #ابدیت_یک_بوسه


تبرک


در میان دسته زنبور های کوهستان

قلب من

ملکه ایست

و دلم، پلنگی

در آرزوی تماشای تو

ای ظرافت بی بدیل.


خفته در پهنای این دشت تو را می‌نگرم

که زیباترینی.


در شعر های من

در یادداشت های من حتی

به سان دانه های شن

هجاهایی است در آرزوی دهان تو

که بخوانیشان

که با صدایت متبرک شوند.




#شعر #پابلو_نرودا #ابدیت_یک_بوسه


به من تکیه کن



ای دختر دریا!

ای خواهر پونه کوهی!

ای شناگر! ای که تنت پاک تر از آب چشمه ها

ای پرنده! ای که خونت سرخ تر از سرخ

با تو زمین به بر می‌نشیند

با هر نفست.


چشم هایت با هر اشک رودی می‌زایند

و دست هایت، دانه ها را بارور می‌کنند.

تو قلب زمین را

تو، دل آب را می‌شناسی.


سینه هایت را چونان فیروزگان

چون جواهری پرداخت کن

تا آنها بزرگ شوند و زمین را در برگیرند.


در میان بازوان من آرام گیر

که تاریکی بمیرد، که سبزه بخندد

که عشق بروید.

در میان بازوان من آرام گیر

به من تکیه کن!


#شعر #پابلو_نرودا #ابدیت_یک_بوسه


بوسه های ما

 

 

بوسه های ما

 

به خانه می‌رویم

جایی که تاک ها بر تن دیوار می‌رقصند

و تابستان با بوی تو

به اتاق خوابم سلام می‌کند.

 

بوسه های ما

چونان خانه بردوشانی

سرگردان زمین بودند.

از ارمنستان: سرزمین کندو های عسل

تا سریلانکا: سرزمین فاخته سبز

 

و اکنون ما

چون دو پرنده

به آشیان خود پر می‌کشیم.

 

عشق، بى پر و بال پرواز نتواند کرد

پس بوسه های ما

               بال های ماست.

 

 

 

 

#شعر #پابلو_نرودا #ابدیت_یک_بوسه

 

 

رخنه

 

 

رخنه

 

زورقی حقیر

در دوردست افق

این خانه را

با حقایقش می‌برد با خود.

 

شرابی که در خمره خفته

تداوم دیروز را بر امروز ترجیح می‌دهد

و کاغذ ها صدای خشک خود را پنهان می‌کنند.

 

سوسوی تو

تنها امید من است

در جستجوی رخنه ای در تاریکی محضی که منم.

 

اشیا تو را اطاعت می‌کنند

و نان

همیشه به فرمان توست.

 

 

#شعر #پابلو_نرودا #ابدیت_یک_بوسه

 

 

ملکه کوچک

 

 

ملکه کوچک

 

با دست هایم

بر سرت تاجی نهادم

تاجی از برگ های درخت غار و پونه لوتا

ای ملکه کوچک استخوان های من!

 

بی تاجی که مَنَت ساخته ام

هیچ نخواهی بود

هیچ حتی.

 

چونان مردی که تو را دوست می‌دارد

خاک رسی را که در خونم جاری بود

چنگ زدم

و از تو تندیسی ساختم.

 

عشق من!

حتی سایه ات، بوی خوش آلوچه ای است

و چشم هایت

ریشه خود را در جنوب کاشته است.

و قلبت بازیچه ای از رس

چونان یکی فاخته.

 

تنت به نرمی‌سنگریزه های رود

و بوسه هایت

خوشه ای که شبنم می‌تراود

تو را زندگی می‌کنم

تا لحظه ای که مرا زیست می‌کنی

                                  ای ملکه کوچک استخوان های من!

 

 

 

 

#شعر #پابلو_نرودا #ابدیت_یک_بوسه

 

 

 

 

 

 

 

 

تا تو آمدی

 

 

تا تو آمدی

 

در گیسوان تو

درختان کاج غنوده اند

درختانی سترگ

از مجمع الجزایری که منم.

 

در پوست تو

قرن ها خفته اند

و در خلوت سبزت

حافظه ام آرمیده است.

 

این قلب گمشده را هیچ کس

درمان نتواند کرد.

(چنین می‌اندیشیدم)

تا تو آمدی

و بال و نهال

با نفست طلوع کرد

              در همیشه ظلمات من

و با لمس دستانت

              تنم را

                        دوباره آفریدی.

 

 

#شعر #پابلو_نرودا #ابدیت_یک_بوسه

 

اهل جنوب

 

 

 

اهل جنوب

 

اهل فقرستانی

اهل کلبه های جنوب

چشم انداز های سرد و خشن

و زندگی در خاکی که خدایان- حتی

در آن به سوی مرگ می‌لغزند.

 

ای مادیان کوچک من

ای عشق من!

پاهایت را می‌بوسم

که حرکت شان سخت می‌نماید

و دهانت را که هیچ گاه

طعم نان و شیرینی را

تجربه نکرده است.

 

اهل فقرستانی

اهل جنوب

جایی که من آغاز شدم

(و من تو را به همین دلیل برگزیده ام)

ای محبوب من!

 

#شعر #پابلو_نرودا #ابدیت_یک_بوسه

 

وکالت کائنات

 

 

وکالت کائنات

 

عشق

از دانه به دانه ای

از سیاره ای تا سیاره ای

و حتی

از انتهای چکمه های خونین

یا شبی پر خار

ما را صدا خواهد کرد.

و انعکاس خوشبختی

در لبه جامی‌از شراب

در کنگره ویولون های حزن آلود

در غمی‌که تجربه اش اشک است و اشک

ما را معطل خواهد نمود.

 

در حالی که عشق

میان لب هایمان می‌روید

کائنات

منصفانه به خوشبختی ما

وکالت خواهند داد.

 

#شعر #پابلو_نرودا #ابدیت_یک_بوسه

 

ناز انگشت های تو

 

 

ناز انگشت های تو

 

برهنه من!

تمام سادگی در نقش دست های تو معنا می‌شود

صاف و ظریف و شفاف و کشیده.

 

برهنه من!

به ظرافت، چونان دانه عریان گندمی

و غمگینی همچون شبی در کوبا

وسیعی، مانند تابستانی در کلیسا.

 

با ناز انگشت های تو

روز متولد می‌شود

و شب

تا دوباره بازآید

تو در لباسی از نور خواهی درخشید

و باز هم برای من

همان دست برهنه می‌شوی.

 

#شعر #پابلو_نرودا #ابدیت_یک_بوسه

 

هیچکدام

 

هیچکدام

 

نه شن های ساحلی ایکوکو

نه خلیج کوچک ریودولس گواتمالا

هیچکدام

شانه های گندمی‌ات را

پیر نتوانست کرد.

نه انگور رسیده گونه هایت

و نه لحن گیتارت را.

 

از سرزمین های کوهستانی

تا چمنزارهای باکره

حتی تاک های پیچاپیچ هم از تو تقلید می‌کنند.

 

نه دستان شرمگین تپه ها

نه برف های سپید تبت

و نه سنگ های لهستان

هیچکدام

شانه های گندمی‌ات را پیر نتوانست کرد.

 

ای دانه طلایی من

درونت

چون خوشه های گندم شیلی

(در حالی که زور به اراده شان تحمیل می‌شود)

از زیبایی ات

              دفاع خواهند نمود.

 

#شعر #پابلو_نرودا #ابدیت_یک_بوسه

 


هیچ نبودم

 

 

 

 

هیچ نبودم

 

هیچ نبودم

هیچ نداشتم

پیش از اینکه عاشقت باشم

پیش از اینکه دوستت بدارم.

 

بی تو

بی اهمیت و بی نام

در خیابان های مشکوک و مردد

به استنشاق هوای انتظار

به اتلاف خویش لحظه ها را قربانی می‌کردم.

 

بی تو در اتاقی پر از خاکستر

در مجلسی که ماه به گودالش فرو می‌افتاد

و در انبار هایی که واژخ "گم شو" را غر می‌زدند

                                                     می‌زیسته ام.

 

همه چیز گنگ و خاموش

دستگیر و متروک

و پوسیده و فاسد می‌نمود

آنها، متعلق به شخص دیگری بودند

                                  متعلق به "هیچ کس".

 

تا تو آمدی

با فقرت

     و زیبایی ات

و با هدایایی

که خزانم را کامل می‌کرد.

 

 

#شعر #پابلو_نرودا #ابدیت_یک_بوسه

 

کلید

 

 

 

کلید

 

دریا، روز و کشتی

این بار، هر سه با هم به تبعید فرستاده شدند

و ابرها همچون زنان رختشوی

در آسمان غمگین شعله کشیدند.

 

بیا لمس کن

خلواره های این آتش را

در آسمان آبی غمگین

تا فضا

تسلیم آخرین راز حباب های دریایی شود.

 

هنوز هم برای چشمان ما

کلیدی باید

تا به استدراک اسرار دریا

لبخند بزنیم.

 

 

#شعر #پابلو_نرودا #ابدیت_یک_بوسه

 

ابدیت

 

 

 

ابدیت

 

دست های تو

سپیدند و لطیف

و چشم های من

مظاهر صلح.

 

ما

من و تو

چونان حیاتی یگانه در برابر جهان ایستاده ایم.

ای شیرین من،

              ای عشق بی قرار من

                                           ماتیلده عزیز من!

 

ما

من و تو

اگرچه خواهیم مرد

اما شکوه عشق ما آن سوی تیرگی

در ژرفنای جاودانگی

                        ادامه خواهدمان داد.

 

 

#شعر #پابلو_نرودا #ابدیت_یک_بوسه

 

فرمانروای من

 

 

فرمانروای من

 

ای عشق!

بی آنکه ببینمت

بی آنکه نگاهت را بشناسم

بی آنکه درکت کنم

              دوستت می‌داشتم.

 

شاید تو را دیده ام پیش از این

در حالی که لیوان شرابی را بلند می‌کردی

شاید تو همان گیتاری بودی که درست نمی‌نواختمت.

 

دوستت می‌داشتم بی آنکه درکت کنم

دوستت می‌داشتم بی آنکه هرگز تو را دیده باشم

و ناگهان تو با من- تنها

در تنگ من

در آنجا بودی.

 

لمست کردم

بر تو دست کشیدم

و در قلمرو تو زیستم

چون آذرخشی بر یکی شعله

که آتش قلمرو توست

                        ای فرمانروای من!

 

#شعر #پابلو_نرودا #ابدیت_یک_بوسه

 


رویای کودکی

 

رویای کودکی

 

اگر عشق

تنها اگر عشق

طعم خود را دوباره در من منتشر کند

بی بهاری که تو باشی

حتی لحظه ای ادامه نخواهم داد

منی که تا دست هایم را به اندوه فروختم.

 

آه عشق من!

اکنون مرا با بوسه هایت ترک کن

و با گیسوانت تمامی‌درها را ببند.

برای دستانت

گلی

و برای احساس عاشقانه ات

                                  گندمی‌خواهم چید.

تنها، فراموشم مکن

اگر شبی گریان از خواب برخاستم

چرا که هنوز در رویای کودکی ام غوطه می‌خورم.

 

عشق من!

در آنجا چیزی جز سایه نیست

جایی که من و تو

در رویایمان

دستادست هم گام برخواهیم داشت.

اکنون بیا با هم آرزو کنیم که هرگز

نوری برنتابدمان.

 

 

#شعر #پابلو_نرودا #ابدیت_یک_بوسه

 

خورشید کوچک

 

 

خورشید کوچک

 

آه عشق من، چه زشتی تو!

همچون بلوطی ژولیده.

 

آه عشق من، چه زیبایی تو!

چونان چشمان یکی غزال.

 

زشتی: دهانت به بزرگی دو دهان

و زیبایی: زان رو که بوسه هایت

به حد هزاران دهان لذتم می‌دهد.

 

زشتی: سینه هایت چون دو گیلاس نارسیده کوچکند.

همیشه دلم می‌خواست

دو خورشید را در پیراهنت پنهان کرده باشی.

دو برج مغرور و قدبرافراشته

دو کوه بزرگ و سربلند.

 

زیبایی: و من از اندامت فهرستی خواهم ساخت

و چون شعری ناب

سطر به سطر، بند به بندت را از برخواهم نمود.

 

عشق من!

تو را دوست می‌دارم به خاطر هر آنچه داری

                                           و نداری

 

زیبای من!

تو را به خاطر آن دو گیلاس نارسیده کوچک

تو را برای هر آنچه که داری

تو را به خاطر هرچه نداری.

تو را چنین که هستی

                        دوست می‌دارم.

 

 

 

#شعر #پابلو_نرودا #ابدیت_یک_بوسه

 

مسلخ

 

 

مسلخ

 

تو می‌آیی

چونان نسیمی‌که از دل کوه.

تو می‌آیی

چونان رودی که از بطن سطحی برف آگین

و گیسوانت آرایش خورشید را شرمگین می‌کنند

آنگاه که در من تکرار می‌شوی.

 

نور کوتاپوس

به تمامی

از میان بازوان تو سرریز می‌شود

بازوانی که رود، ناخنکش خواهد زد

با قطره هایی که به پیراهنت خواهد پاشید.

 

چندان که قصدت می‌کنم

سرشانه هایت چونان یکی شمشیر

چه بی رحمانه می‌درخشند

                        به بستری که خواهی خفت

                                  به مسلخی که خواهم مرد.

 

#شعر #پابلو_نرودا #ابدیت_یک_بوسه

 

دوستت می‌دارم

 

 

 

دوستت می‌دارم

 

تو را دوست نمی‌دارم

گرچه گلی در نظر آیی

یا یاقوت زردی

              یا میخکی

که آتش، آنها را به کشتن خواهد داد.

 

تو را دوست می‌دارم

چونان حقایق تاریک

که دوست داشتنی هستند.

من

حقیقت تو را دوست می‌دارم

اگر گیاهی باشی که هیچگاه شکوفه نداده است.

باز

دوستت می‌دارم

حقیقت مطلق تو را

و عشقی را که از تو

در بدنم زندگی می‌کند.

 

دوستت می‌دارم، بی‌آنکه بدانم چرا؟

یا چه زمانی- در کجا؟

تو را بی عقده و غرور

تو را آشکارا دوست می‌دارم.

 

ما به هم نزدیکیم

به قدری نزدیک که دستان تو بر سینه ام

همان دستان من است

به قدری که بستن چشمان تو

همان به خواب رفتن من است.

 

#شعر #پابلو_نرودا #ابدیت_یک_بوسه