ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
ملکه کوچک
با دست هایم
بر سرت تاجی نهادم
تاجی از برگ های درخت غار و پونه لوتا
ای ملکه کوچک استخوان های من!
بی تاجی که مَنَت ساخته ام
هیچ نخواهی بود
هیچ حتی.
چونان مردی که تو را دوست میدارد
خاک رسی را که در خونم جاری بود
چنگ زدم
و از تو تندیسی ساختم.
عشق من!
حتی سایه ات، بوی خوش آلوچه ای است
و چشم هایت
ریشه خود را در جنوب کاشته است.
و قلبت بازیچه ای از رس
چونان یکی فاخته.
تنت به نرمیسنگریزه های رود
و بوسه هایت
خوشه ای که شبنم میتراود
تو را زندگی میکنم
تا لحظه ای که مرا زیست میکنی
ای ملکه کوچک استخوان های من!
#شعر #پابلو_نرودا #ابدیت_یک_بوسه