جادوی ِ خاطرات

هر کسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من

جادوی ِ خاطرات

هر کسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من

هیچکدام

 

هیچکدام

 

نه شن های ساحلی ایکوکو

نه خلیج کوچک ریودولس گواتمالا

هیچکدام

شانه های گندمی‌ات را

پیر نتوانست کرد.

نه انگور رسیده گونه هایت

و نه لحن گیتارت را.

 

از سرزمین های کوهستانی

تا چمنزارهای باکره

حتی تاک های پیچاپیچ هم از تو تقلید می‌کنند.

 

نه دستان شرمگین تپه ها

نه برف های سپید تبت

و نه سنگ های لهستان

هیچکدام

شانه های گندمی‌ات را پیر نتوانست کرد.

 

ای دانه طلایی من

درونت

چون خوشه های گندم شیلی

(در حالی که زور به اراده شان تحمیل می‌شود)

از زیبایی ات

              دفاع خواهند نمود.

 

#شعر #پابلو_نرودا #ابدیت_یک_بوسه

 


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد