جادوی ِ خاطرات

هر کسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من

جادوی ِ خاطرات

هر کسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من

هیچ نبودم

 

 

 

 

هیچ نبودم

 

هیچ نبودم

هیچ نداشتم

پیش از اینکه عاشقت باشم

پیش از اینکه دوستت بدارم.

 

بی تو

بی اهمیت و بی نام

در خیابان های مشکوک و مردد

به استنشاق هوای انتظار

به اتلاف خویش لحظه ها را قربانی می‌کردم.

 

بی تو در اتاقی پر از خاکستر

در مجلسی که ماه به گودالش فرو می‌افتاد

و در انبار هایی که واژخ "گم شو" را غر می‌زدند

                                                     می‌زیسته ام.

 

همه چیز گنگ و خاموش

دستگیر و متروک

و پوسیده و فاسد می‌نمود

آنها، متعلق به شخص دیگری بودند

                                  متعلق به "هیچ کس".

 

تا تو آمدی

با فقرت

     و زیبایی ات

و با هدایایی

که خزانم را کامل می‌کرد.

 

 

#شعر #پابلو_نرودا #ابدیت_یک_بوسه

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد