جادوی ِ خاطرات

هر کسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من

جادوی ِ خاطرات

هر کسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من

تاجگذاری



ای عشق!

ای دیوانه!

ای جادوی بنفش!

مرا درنورد و از من صعود کن

و یک به یک قلعه این قلب رنگ پریده را

بارو به بارو

تاجگذار.


در نازکای تو نیرویی

و در چشم هایت غمی‌است

که شهری را به تسخیر، تسخر می‌زند

اگرچه هیچگاه زمستان را از پای درنخواهی آورد.


ای عشق!

دهانت، پوستت و دلتنگی هایت

همه میراث زندگی است.

تحفه باران، که دانه های باردار را

سربلند خواهد کرد.

از شهوت شراب در فراموشخانه ای متروک

تا نطفه یکی ذرت در رحم خاک.



#شعر #پابلو_نرودا #ابدیت_یک_بوسه


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد