جادوی ِ خاطرات

هر کسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من

جادوی ِ خاطرات

هر کسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من

رخنه

 

 

رخنه

 

زورقی حقیر

در دوردست افق

این خانه را

با حقایقش می‌برد با خود.

 

شرابی که در خمره خفته

تداوم دیروز را بر امروز ترجیح می‌دهد

و کاغذ ها صدای خشک خود را پنهان می‌کنند.

 

سوسوی تو

تنها امید من است

در جستجوی رخنه ای در تاریکی محضی که منم.

 

اشیا تو را اطاعت می‌کنند

و نان

همیشه به فرمان توست.

 

 

#شعر #پابلو_نرودا #ابدیت_یک_بوسه

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد