جادوی ِ خاطرات

هر کسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من

جادوی ِ خاطرات

هر کسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من

اهل جنوب

 

 

 

اهل جنوب

 

اهل فقرستانی

اهل کلبه های جنوب

چشم انداز های سرد و خشن

و زندگی در خاکی که خدایان- حتی

در آن به سوی مرگ می‌لغزند.

 

ای مادیان کوچک من

ای عشق من!

پاهایت را می‌بوسم

که حرکت شان سخت می‌نماید

و دهانت را که هیچ گاه

طعم نان و شیرینی را

تجربه نکرده است.

 

اهل فقرستانی

اهل جنوب

جایی که من آغاز شدم

(و من تو را به همین دلیل برگزیده ام)

ای محبوب من!

 

#شعر #پابلو_نرودا #ابدیت_یک_بوسه

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد