جادوی ِ خاطرات

هر کسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من

جادوی ِ خاطرات

هر کسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من

به من تکیه کن



ای دختر دریا!

ای خواهر پونه کوهی!

ای شناگر! ای که تنت پاک تر از آب چشمه ها

ای پرنده! ای که خونت سرخ تر از سرخ

با تو زمین به بر می‌نشیند

با هر نفست.


چشم هایت با هر اشک رودی می‌زایند

و دست هایت، دانه ها را بارور می‌کنند.

تو قلب زمین را

تو، دل آب را می‌شناسی.


سینه هایت را چونان فیروزگان

چون جواهری پرداخت کن

تا آنها بزرگ شوند و زمین را در برگیرند.


در میان بازوان من آرام گیر

که تاریکی بمیرد، که سبزه بخندد

که عشق بروید.

در میان بازوان من آرام گیر

به من تکیه کن!


#شعر #پابلو_نرودا #ابدیت_یک_بوسه


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد