جادوی ِ خاطرات

هر کسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من

جادوی ِ خاطرات

هر کسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من

شبی دیگر





روز

یک بار دیگر به خاموشی می‌گراید


چرخ ها و کارها

خرناس ها و بدرودها خاموش می‌شوند

و این تنها ماه است که درمرکز صفحه سپید خود

از ستون های بندرگاه، حمایت می‌کند.

و دستان تو پیش می‌روند

تا شبی دیگر را برای شروعی دوباره بسازند.


ای شب!

ای جزیره محصور میان رودخانه های هزارتوی

بر من بتاب تا چون پیاله ای از خاکستر لاهوت

قطره ای باشم در تپش رودخانه ای

رودخانه ای بلند و آرام.




#شعر #پابلو_نرودا #ابدیت_یک_بوسه


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد