جادوی ِ خاطرات

هر کسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من

جادوی ِ خاطرات

هر کسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من

اگر...





عشق من! اگر من مردم و تو همچنان زنده بودی

بگذار تا غم، خنده ای گسترده تر از شب را در بر گیرد

زان رو که هیچ فضایی، از کلبه ما وسیع تر نیست.


زمان، چونان رودی سرگردان

همچون بادی نامشخص

ما را همانند دانه های شناور، جاروب خواهد نمود

اما عشق ما را هرگز پایانی نیست.


گویی که عشق هرگز نزاده، نمرده

چونان رودخانه ای طویل

که در یک نگاه، جاودانه می‌آید.



#شعر #پابلو_نرودا #ابدیت_یک_بوسه




نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد