جادوی ِ خاطرات

هر کسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من

جادوی ِ خاطرات

هر کسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من

خزانت را نیز دوست دارم





مه مبهم

از دریا به خیابان ها روانه است

چونان بخار نفس گاوی دفن شده در سرما

و دهانی گشاده از فقدان آب.


مه مبهم

زمستان را حمایت می‌کند

زان رو که جان های ما

عهد کرده بودند که روحانی بمانند.


ترانه می‌خواند پاییز در ماه مارس

برای کندو های عسل

و زن های شوریده برای رود ها

آهنگ خداحافظی را زمزمه می‌کنند در کنار شیهه اسب ها

در مسیر پاتاگونیا.


بر گونه هایت تا کی از شب می‌خزد

و در سکوت از تو صعود می‌کند.


من به سوی اندام تو هر شبانه می‌لغزم

منی که نه فقط سینه هایت را

که خزانت را نیز دوست می‌دارم

خاصه

لحظه ای که شریان نیلی خود را در سراسر مه

منتشر می‌کنی.



#شعر #پابلو_نرودا #ابدیت_یک_بوسه



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد