جادوی ِ خاطرات

هر کسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من

جادوی ِ خاطرات

هر کسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من

یاقوت زرد

 

 

یاقوت زرد

 

در دل زمین

سبز زمردین را پس می‌زنم تا تو را توانم دید.

چه زورق زیبایی از میان طراوت دریا عبور می‌کند

و در زمانی که هیچ تمایزی میان رنگ ها نیست

من و تو شاید

یاقوت زردی باشیم.

جز هوای تازه، هیچ چیز در میانه نخواهد بود

سیب ها در باد می‌رقصند

و کتاب ها، خیس خیس، در میان جنگل چوب

زندگی خواهند کرد.

 

جایی که میخک ها

حتی میخک ها نفس می‌کشند

ما برای خود لباس می‌دوزیم

لباسی که به اندازه ابدیت یک بوسه زمان می‌برد.

 

#شعر #پابلو_نرودا #ابدیت_یک_بوسه

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد