جادوی ِ خاطرات

هر کسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من

جادوی ِ خاطرات

هر کسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من

تا زنده بمانم



سرانگشتانت شکوفه می‌دهند

تا من ببویمشان

و دست هایت به لب هایم آب

تا زنده بمانم

چون مادری به کودک خویش.


آه انگشتانت

آنها حتی قلب مرا شخم زده اند

و اکنون قلبی سوخته ام

آنگاه که تو

حجم خالی آغوشم را پر می‌کنی

قلبی سوخته

در یوزه آبی که تو می‌نوشانی ام.



#شعر #پابلو_نرودا #ابدیت_یک_بوسه



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد