جادوی ِ خاطرات

هر کسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من

جادوی ِ خاطرات

هر کسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من

آسمان ژانویه




آفتابی خونسرد در آسمان ژانویه

شرابی داغ در گیلاسی ارغوانی.


حبه های انگور نفرتی سبز را تقطیر می‌کنند

و اشک ما بر گونه هامان

برهنگی را سیراب.


جوانه ها می‌تپند

می‌ترسند و می‌سوزند و کامل می‌شوند

و دردهای ما نیز

در زمستان سخت این روزها می‌سوزند

تا تکامل را درنوردیده باشند

و آنگاه

قرصی از نان داغ، بر سر میز

چشم در راه ما خواهد بود.


#شعر #پابلو_نرودا #ابدیت_یک_بوسه


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد