جادوی ِ خاطرات

هر کسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من

جادوی ِ خاطرات

هر کسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من

عموزاده های گیلاس



در پی نشانی از توام

نشانی ساده

میان این رود مواج

که هزاران زن، از آن درگذرند.


نشانی از چشمانت

آنگاه که خجالت می‌کشند

وقتی که تا نور را حتی

از خود عبور می‌دهند.


ناخن هایت، عموزاده های گیلاس اند

و من

گاه در این اندیشه ام که کاش

می‌شد خراشم می‌دادند

وقتی که تو را می‌بوسیدم.


در پی نشانی از توام

اما هیچ کس

به آهنگ تو نیست

یا به روشنایی ات

میان این رود مواج

که هزاران زن

از آن در گذرند.


سراسر

تو کاملی

و من ادامه ات می‌دهم

چونان رودی که به دریایی از شکوه زنانه

در گذر است.




#شعر #پابلو_نرودا #ابدیت_یک_بوسه


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد