جادوی ِ خاطرات

هر کسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من

جادوی ِ خاطرات

هر کسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من

تطهیر



آنها که می‌خواستند مرا زخم زنند

تو را مجروح کردند

و بی خوابی ات،

تاوان شهامت ات شد.


ظهر داغ پیشانی ات را با سایه خواهم پوشاند

تا از هر آنچه تو نیستی

مطهر شوم.


رویاهایم را دنبال کنید

رد گامی‌جگرسوز را

که به ریشخند لبخندم نشسته است.


حسادت

کنون به جایی که من در آوازم

دندان هایش را از خشم به هم می‌ساید.


عشق زندگی سایه واری عطایم کرد

جامه هایی پوچ که مرا دنبال می‌کنند

لنگان

چونان مترسکی

با تسخری خونین.



#شعر #پابلو_نرودا #ابدیت_یک_بوسه



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد