جادوی ِ خاطرات

هر کسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من

جادوی ِ خاطرات

هر کسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من

احتضار


احتضار


از اینجا

از میان کلبه و دریا و راه، عبور می‌کنیم

و صدای غیبت خود را، هرگز نخواهیم شنید.


خانه، سکوت خود می‌شکند

و ما، بر روی  اشیا گام می‌نهیم

آبی در لوله های زنگار بسته می‌گرید

و موش های مرده، به پوچی زندگی می‌نگرند.


خانه می‌گرید شب و روز

شب و روز خانه می‌گرید با عنکبوت هایش

که از چشم روزگار، فروافتاده است.


خانه رو به احتضار است

او را به زندگی بازمی‌گردانیم

ما را نمی‌شناسد

گویا فراموش کرده که باید شکوفه می‌داد

گویا فراموش کرده.


#شعر #پابلو_نرودا #ابدیت_یک_بوسه



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد