جادوی ِ خاطرات

هر کسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من

جادوی ِ خاطرات

هر کسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من

تصویر تو


تصویر تو


با شکیبایی یک خرس شکار می‌کند

دیگو ریورا با یک بوم و یک قلم.


برای جنگل، سبز را

و برای گل، سرخ سراسیمه

اما برای نقاشی تو

تمام نور جهان را.


بینی مغرورت

و اخگر چشمانت را

و چهار فصل خدا را که در نگاه تو نقش بسته

ناخن هایت که تا حسادت ماه را برانگیخته

و پوست تابستان گونه ات

و هندوانه سرخ و شیرین لبانت را.


خداوند مرا دو دهانه از آتشفشان گداخته داد:

یکی‌برای آتش

و دیگری برای عشق

و خداوند تو را آتش نجیب عطا فرمود

تا چشمان من در تو درنگ کنند

و راز هستی ام

در گیسوان تو تفسیر شود.



#شعر #پابلو_نرودا #ابدیت_یک_بوسه



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد