ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
یک برکهی زلال و دو تا تپّهی هُلو
افتادهاند در دل صحرای روبهرو
یک سیبِ نورس ِ سبز – آبی ِ مَلَس
آن سو ترک قلم زده بر هر چه رنگ و بو
ما بین سیب و برکه دو تا چشمه نیز هست
جاری شدهست از بغل چشمهها دو جو
اندازهی شرابِ شکر شور ِ چشمهها
تخمین نکردهام که دو صد کاسه یا سبو؟
باور کنید یا نه دو تا شاخ نخل نیز
گسترده سایبان بلندی برای او
در جلگهی میان دو جوی شراب هم
روییده صخرهای به قیاسِ گلوی قو
در زیر پای صخره دو گنجشک ناقلا
هر صبح و شب نشسته و گرم ِ بگو مگو
تا حال، هیچ آدم و حوّای زندهای
چشمی در آن نرانده و از آن نبرده بو
ای زائرانِ خستهی صحرای زندگی!
اینک خوش آمدید به این باغِ آرزو
زحمت کشیدهاید و قدم رنجه کردهاید
پا بر دو چشم من نهاد حضور آورید تو
این واحهای که چشم شما را گرفته است
عکس دل من است به دیوارِ روبهرو
بازی با دکمهی توفان
سامان سپنتا
#شعر #سامان_سپنتا