جادوی ِ خاطرات

هر کسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من

جادوی ِ خاطرات

هر کسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من

تاک





آن گور

می‌رسد

تاکِ دلِ خَیّام

ی

چ

ک

د

.

.

.



بازی با دکمه‌ی توفان

سامان سپنتا


#شعر #سامان_سپنتا




زفاف





سیاه بختی‌ام از گیس تو نیست

از ریش شب است

از حجله‌ی شب

از حنای شب


سراپای ما را

حنا بسته‌اند

بانو!


ما 

پا نمی‌دهیم

تن نمی‌دهیم

جان

می‌دهیم

دز زفافی که به صبح

نمی‌رسد



بازی با دکمه‌ی توفان

سامان سپنتا


#شعر #سامان_سپنتا




غربال‌های رقاص




باد

بهانه‌ی غربال‌های رقاصی‌ست

که کوه را

به توبره می‌برند

*

غربال می‌شویم



بازی با دکمه‌ی توفان

سامان سپنتا


#شعر #سامان_سپنتا




قانون جنگل



درخت

مطابق قانون جنگل

بزرگ می‌شود

میرزا

کوچک



بازی با دکمه‌ی توفان

سامان سپنتا


#شعر #سامان_سپنتا



نماز







نماز می‌برم

به تن‌‌ات

که یک تنه

تن‌هاست

و تو چهره می‌گردانی و

می‌گردم

به گِردِ دامن ات

هفت بارِ پیاپی

خلافِ عقربه‌ی بی‌قرارِ ابرویت



بازی با دکمه‌ی توفان

سامان سپنتا


#شعر #سامان_سپنتا






گریه



هیچ ابری نیست

که آبستن بارانی نباشد

عربده‌ی رعدی باید

تا جنین ِ فرو پیچیده در زِهدانِ حریر را

به گریه آوَرَد



بازی با دکمه‌ی توفان

سامان سپنتا


#شعر #سامان_سپنتا






دخیل





به آن دو گنبد توأمان تن‌ات

دخیل بسته‌ام ای الهه‌ی عریانی

تا مرا

که یگانه زائرِ سر به زیر ِ تو ام

سربلند کنی



بازی با دکمه‌ی توفان

سامان سپنتا


#شعر #سامان_سپنتا



قُنداق





شیر سرخ و

رگبار جغجغه می‌خواهد

نوزادی

که در قنداق تفنگ

می‌گرید



بازی با دکمه‌ی توفان

سامان سپنتا


#شعر #سامان_سپنتا




جنگ و صلح





ما 

برای صلح

می‌جنگیم.




بازی با دکمه‌ی توفان

سامان سپنتا


#شعر #سامان_سپنتا




همیشه





همیشه

هنگامی سر می‌رسی

که روسیاهی من

به زغال مانده است



بازی با دکمه‌ی توفان

سامان سپنتا


#شعر #سامان_سپنتا




دامنه




به دامن‌ات می‌افتم

ـ به دامنه‌ات ـ

که به پای هر کوه بلند

درّه‌ای

دهان باز کرده است


بازی با دکمه‌ی توفان

سامان سپنتا


#شعر #سامان_سپنتا




جودی




دیگر

کسی کفش‌های کشتی نوح را

جفت نمی‌کند

آب

از سرِ این نوانخانه گذشته است

حالا

بابا لنگ دراز هم

به جودی نمی‌رسد



بازی با دکمه‌ی توفان

سامان سپنتا


#شعر #سامان_سپنتا




نهنگ





اقیانوس

تُنگی ست

برای نهنگی که شیره‌ی کهکشان‌ها را

فوّاره کرده است



بازی با دکمه‌ی توفان

سامان سپنتا


#شعر #سامان_سپنتا




زادمرگ




چه رقصی می‌کند این تگرگ!

در زادمرگِ شکوفه‌های هُلو

آه! نوزاد زندگی!

مرگ است این که همواره به پایکوبیِ میلادِ تو می‌آید



بازی با دکمه‌ی توفان

سامان سپنتا


#شعر #سامان_سپنتا




به همین سادگی



مهتاب

روسری‌اش را

که در می‌آوَرَد

آفتاب می‌شود



بازی با دکمه‌ی توفان

سامان سپنتا


#شعر #سامان_سپنتا




توفان






دهان چترها

باز ماند

هنگامی که

تنها

دو لکّه ابرِ پریشان

جهان را

زیرِ آب بُرد


هیچ هواشناسی

توفانی را که از چشم تو جوشید

پیش‌بینی نکرده بود



بازی با دکمه‌ی توفان

سامان سپنتا


#شعر #سامان_سپنتا




ضد آفتاب





کار از کلاه و عینک دودی

گذشته است

این جا

آفتاب هم

کِرِم ضدّ آفتاب می‌زند



بازی با دکمه‌ی توفان

سامان سپنتا


#شعر #سامان_سپنتا




گزارش






مترسکی

که به سیمای خود

اکلیل مالیده بود

نیمه شب

از آفتاب گردان‌ها

سان می‌دید



بازی با دکمه‌ی توفان

سامان سپنتا


#شعر #سامان_سپنتا




کلاغ





شب

در پیراهن ما

آن چنان زایید

که هنوز از آستین‌مان

کلاغ می‌چکد



بازی با دکمه‌ی توفان

سامان سپنتا


#شعر #سامان_سپنتا




کلید





بوسه

بهانه‌ای ست

که ترانه‌ای به لب آید

آغوشی

به بوی یکی شدن

بشکفد

آی!

بوسه‌ات کلیدِ شکفتن

تا کی

تا کی

نَشِنُفتَن؟



بازی با دکمه‌ی توفان

سامان سپنتا


#شعر #سامان_سپنتا