سیاه بختیام از گیس تو نیست
از ریش شب است
از حجلهی شب
از حنای شب
سراپای ما را
حنا بستهاند
بانو!
ما
پا نمیدهیم
تن نمیدهیم
جان
میدهیم
دز زفافی که به صبح
نمیرسد
بازی با دکمهی توفان
سامان سپنتا
#شعر #سامان_سپنتا
باد
بهانهی غربالهای رقاصیست
که کوه را
به توبره میبرند
*
غربال میشویم
بازی با دکمهی توفان
سامان سپنتا
#شعر #سامان_سپنتا
نماز میبرم
به تنات
که یک تنه
تنهاست
و تو چهره میگردانی و
میگردم
به گِردِ دامن ات
هفت بارِ پیاپی
خلافِ عقربهی بیقرارِ ابرویت
بازی با دکمهی توفان
سامان سپنتا
#شعر #سامان_سپنتا
هیچ ابری نیست
که آبستن بارانی نباشد
عربدهی رعدی باید
تا جنین ِ فرو پیچیده در زِهدانِ حریر را
به گریه آوَرَد
بازی با دکمهی توفان
سامان سپنتا
#شعر #سامان_سپنتا
به آن دو گنبد توأمان تنات
دخیل بستهام ای الههی عریانی
تا مرا
که یگانه زائرِ سر به زیر ِ تو ام
سربلند کنی
بازی با دکمهی توفان
سامان سپنتا
#شعر #سامان_سپنتا
شیر سرخ و
رگبار جغجغه میخواهد
نوزادی
که در قنداق تفنگ
میگرید
بازی با دکمهی توفان
سامان سپنتا
#شعر #سامان_سپنتا
همیشه
هنگامی سر میرسی
که روسیاهی من
به زغال مانده است
بازی با دکمهی توفان
سامان سپنتا
#شعر #سامان_سپنتا
به دامنات میافتم
ـ به دامنهات ـ
که به پای هر کوه بلند
درّهای
دهان باز کرده است
بازی با دکمهی توفان
سامان سپنتا
#شعر #سامان_سپنتا
دیگر
کسی کفشهای کشتی نوح را
جفت نمیکند
آب
از سرِ این نوانخانه گذشته است
حالا
بابا لنگ دراز هم
به جودی نمیرسد
بازی با دکمهی توفان
سامان سپنتا
#شعر #سامان_سپنتا
اقیانوس
تُنگی ست
برای نهنگی که شیرهی کهکشانها را
فوّاره کرده است
بازی با دکمهی توفان
سامان سپنتا
#شعر #سامان_سپنتا
چه رقصی میکند این تگرگ!
در زادمرگِ شکوفههای هُلو
آه! نوزاد زندگی!
مرگ است این که همواره به پایکوبیِ میلادِ تو میآید
بازی با دکمهی توفان
سامان سپنتا
#شعر #سامان_سپنتا
مهتاب
روسریاش را
که در میآوَرَد
آفتاب میشود
بازی با دکمهی توفان
سامان سپنتا
#شعر #سامان_سپنتا
دهان چترها
باز ماند
هنگامی که
تنها
دو لکّه ابرِ پریشان
جهان را
زیرِ آب بُرد
هیچ هواشناسی
توفانی را که از چشم تو جوشید
پیشبینی نکرده بود
بازی با دکمهی توفان
سامان سپنتا
#شعر #سامان_سپنتا
کار از کلاه و عینک دودی
گذشته است
این جا
آفتاب هم
کِرِم ضدّ آفتاب میزند
بازی با دکمهی توفان
سامان سپنتا
#شعر #سامان_سپنتا
مترسکی
که به سیمای خود
اکلیل مالیده بود
نیمه شب
از آفتاب گردانها
سان میدید
بازی با دکمهی توفان
سامان سپنتا
#شعر #سامان_سپنتا
شب
در پیراهن ما
آن چنان زایید
که هنوز از آستینمان
کلاغ میچکد
بازی با دکمهی توفان
سامان سپنتا
#شعر #سامان_سپنتا
بوسه
بهانهای ست
که ترانهای به لب آید
آغوشی
به بوی یکی شدن
بشکفد
آی!
بوسهات کلیدِ شکفتن
تا کی
تا کی
نَشِنُفتَن؟
بازی با دکمهی توفان
سامان سپنتا
#شعر #سامان_سپنتا