جادوی ِ خاطرات

هر کسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من

جادوی ِ خاطرات

هر کسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من

نماز







نماز می‌برم

به تن‌‌ات

که یک تنه

تن‌هاست

و تو چهره می‌گردانی و

می‌گردم

به گِردِ دامن ات

هفت بارِ پیاپی

خلافِ عقربه‌ی بی‌قرارِ ابرویت



بازی با دکمه‌ی توفان

سامان سپنتا


#شعر #سامان_سپنتا






نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد