جادوی ِ خاطرات

هر کسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من

جادوی ِ خاطرات

هر کسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من

خواهش




آن قدر اشک می‌ریزم

که تا دامن‌‌ات بالا بیاید

سبزه‌های تن‌ات

بَردَمند

و این آهوی گرسنه

شبی را

ناچریده نخوابد



بازی با دکمه‌ی توفان

سامان سپنتا


#شعر #سامان_سپنتا




نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد