یک بار دستم را از مِه پر کردم.
سپس دستم را باز کردم؛ بیا و ببین، مِه به کِرمی بدل شده بود.
دستم را بستم و دوباره گشودم؛ بنگر، پرنده ای در میان دستم بود.
باز دستم را بستم و گشودم؛ د رمیان گودی دستم انسانی ایستاده بود.
سیمایی غمگین داشت و به بالا می نگریست.
باز هم دستم را بستم؛ وقتی آن را گشودم، چیزی جز مِه ندیدم؛
اما ترانه ای شنیدم در نهایت زیبایی.
- جبران خلیل جبران -
#شعر #جبران_خلیل_جبران
من بودم،
من هستم.
و تا آخر زمان خواهم بود.
زیرا وجود مرا پایانی نیست.
من راه خود را از میان فضاهای بیکران گشوده،
در دنیای خیال پر کشیده، و در آن بالا به حلقه ی نور نزدیک شده ام.
با وجود این، بنگرید چگونه اسیر ماده ام.
- جبران خلیل جبران -
#شعر #جبران_خلیل_جبران
مشتاق مرگ
اگر تمامی رازهای زندگی را حل کنی، مشتاق مرگ می شوی، زیرا مرگ تنها رازی دیگر از رازهای زندگی است.
تولد و مرگ ناب ترین ترجمان شجاعتند.
When You Have Solved All The Mysteries of life you long for death, for it is but another mystery of life.
Birth & Death are the two noblest expressions of bravery.
ـ جبران خلیل جبران ـ
آوازی زیبا
اگر آوازی از زیبایی بخوانی
هر چند در قلب بیابان و تنها باشی،
باز هم شنونده ای خواهی داشت.
If You Sing Beauty,
Though Alone in the Heart of the Desert,
You Will Have an Audience.
ـ جبران خلیل جبران ـ
عشق بی کران
عشق محدود
در پی یافتن محبوب است،
اما عشقی بی کران
فقط در جستجوی خود عشق است.
Limited Love
Asks for Possession of the Beloved,
But the Unlimited
Asks Only For Itself.
ـ جبران خلیل جبران ـ
غم و اندوه
غم و اندوه چیزی نیست مگر
دیواری میان دو باغ.
Sadness is But
A Wall Between Two Gardens.
- جبران خلیل جبران -
من بودم،
من هستم.
و تا آخر زمان خواهم بود.
زیرا وجود مرا پایانی نیست.
من راه خود را از میان فضاهای بیکران گشوده،
در دنیای خیال پر کشیده، و در آن بالا به حلقه ی نور نزدیک شده ام.
با وجود این، بنگرید چگونه اسیر ماده ام.
- جبران خلیل جبران –
« مِه »
یک بار دستم را از مِه پر کردم.
سپس دستم را باز کردم؛ بیا و ببین، مِه به کِرمی بدل شده بود.
دستم را بستم و دوباره گشودم؛ بنگر، پرنده ای در میان دستم بود.
باز دستم را بستم و گشودم؛ د رمیان گودی دستم انسانی ایستاده بود.
سیمایی غمگین داشت و به بالا می نگریست.
باز هم دستم را بستم؛ وقتی آن را گشودم، چیزی جز مِه ندیدم؛
اما ترانه ای شنیدم در نهایت زیبایی.
تنها یک بار از سخن باز ماندم، وقتی مردی از من پرسید: «شما کیستید؟»
Only once have I been made mute. It was when a man asked me, "who are You?!"
جبران خلیل جبران
عشق از ژرفای خویش آگاه نمیشود، جز در لحظهی جدایی.
Love knows not its depth till the hour of separation.
جبران خلیل جبران