جادوی ِ خاطرات

هر کسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من

جادوی ِ خاطرات

هر کسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من

موسیقی شانس - پل استر

 

 

 

 

 

 

موسیقی شانس - پل استر

 

نام کتاب: موسیقی شانس

نام اصلی کتاب: The Music of Chance

نویسنده: پل استر

Paul Auster

مترجم: خجسته کیهان

ناشر: نشر افق

نوبت چاپ: چاپ سوم - 1393

تعداد صفحات:298 صفحه

+ خرید اینترنتی کتاب

+ مروری جامعه شناختی بر «موسیقی شانس» اثر پل استر

اطلاعات بیشتر: لینک // لینک // لینک

 

 

پشت جلد

جیم ناش و جک پازی که به گونه ای کاملا ً تصادفی با هم آشنا شده اند، به خانه ی مجلل دو میلیونر می روند و در یک بازی قمار شرکت می کنند و می بازند.

از آن پس، پوچی سرنوشت، پازی را به نا امیدی می کشاند و ناش با پی بردن به شرارتی که در تار و پود زندگی اش تنیده شده، به خشم بی پایان خود پناه می برد.

 

* پل استر نویسنده ی پست مدرن آمریکایی در موسیقی شانس با تردستی یک شعبده باز، ژانرها را در هم می آمیزد. ترفندی نیست که او در عرصه ی ادبیات مدرن نیازمونده باشد.

 

* استر با سرعت و مهارت یک بیلیاردباز می نویسد و واقعه ای عجیب را طوری به میدان می آورد که به گونه ای نامنتظره رویدادهایی تازه می آفریند.

نیویورک تایمز

 

 

 

 

معرفی و نقد کتاب (منبع)

موسیقی شانس از رمان های نویسنده معروف آمریکایی، پل استر می باشد. این کتاب در سال ۱۹۹۰ نوشته شده است که چند سال بعد فیلمی به همین نام با بازی مندی پتینکین در نقش ناش و جیمز اسپیدر در نقش پازی به کارگردانی فیلیپ هاس ساخته شده است.

رمان موسیقی شانس که به زعم عده ای اثری ابزورد است به روایت زندگی مردی می پردازد که به یک باره زندگی اش دچار تحولاتی می شود که البته بخشی از این تحولات خود خواسته است.

جیم ناش در بوستون زندگی می کند و آتش نشان است. همسرش او را ترک کرده و یک دختر دو ساله دارد که او را برای زندگی پیش خواهرش در مینه سوتا فرستاده است. ناش اوضاع مالی خوبی نداشت تا آنکه ارثیه زیادی از پدرش به او می رسد. او از اداره آتش نشانی استعفا می دهد. تمام وسایل و حتی پیانو اش را می فروشد و به جاده می زند. او تمام ایالات متحده را زیر پایش می گذارد و با ارثیه اش از زندگی لذت می برد.

روزی در همین سفرها، در کنار جاده، با جوان زخمی و کتک خورده ای برخورد می کند، او را سوار می کند و از آنجا به بعد داستان شکل دیگری به خود می گیرد.

جک پازی همان جوان زخمی و کتک خورده ای است که در جاده با ناش آشنا می شود. او قمار باز است و در یک کلوپ و در حین بازی دچار درگیری می شود و تمام آنچه را که برده بود از دست می دهد. در حالی این اتفاق می افتد که او با دو ثروتمند اهل پنسیلوانیا قرار بازی گذاشته بود و روی برد آن بازی بسیار حساب کرده بود و حالا هیچ پولی نداشت که بتواند قمار کند. او با ناش از اتفاقاتی که برایش افتاده بود صحبت کرد. ناش تصمیم می گیرد ۱۰ هزار دلاری را که از سهم الارثش باقی مانده را برای بازی به او بدهد.

بازی در خانه آن دو ثروتمند پنسیلوانیایی، فلاور و استون، آغاز می شود. جک پازی نه تنها ۱۰ هزار دلار و مبلغ دیگری که ته جیب ناش بود را می بازد بلکه ماشین او نیز در این قمار از دست می رود.

فلاور و استون پیشنهاد می دهند که به جای پرداخت مبلغ برای آن ها دیواری بسازند.آن ها شروع به ساختن دیوار می کنند و در مرتعی حبس می شوند و در یک کاروان به زندگی خود ادامه می دهند. فلاور و استون فردی را به نام کالوین مرکس را مامور می کنند تا به نیازهای ناش و پازی رسیدگی کند. در مدتی که ناش و پازی در حال ساخت دیوار بودند فشار زیادی روی آن ها بود. پازی این فشار را تاب نیاورد و از آنجا فرار کرد ولی روز بعد ناش اون رو زخمی و کتک خورده در مرتع پیدا کرد. مرکس به ناش گفت او را به بیمارستان برده و حالا او خوب شده و از آنجا مرخص شده است.

کار ساختن دیوار را ناش به تنهایی تمام می کند. در آخرین شب مرکس به همراه دامادش فلوید ناش را به کافه ای دعوت می کنند. در راه بازگشت ناش از مرکس می خواهد که بگذارد او پشت فرمان ماشینش بنشیند. پشت فرمان همان ماشینی که به فلاور و استون باخته بود و حالا متعلق به مرکس بود. ناش پشت فرمان می نشیند و با سرعت رانندگی میکند و یک تصادف خود خواسته و عمدی را رقم می زند.

به نظر من، موسیقی شانس کشش لازم را داشت،‌اما فقط کشش لازم و نه بیشتر. طوری بود که خواننده بتواند کتاب را تمام کند ولی طوری نبود که تشنه خواندن آن شود. البته بخش ابتدایی کتابموسیقی شانس یعنی تا آنجایی که جک پازی و ناش آشنا می شوند و بعد از آن تا زمانی که قمار با فلاور و استون شروع می شود و خود جریان بازی، داستان کشش بسیار بالایی دارد ولی بعد از آن، یعنی از زمانی که شخصیت ها شروع به ساختن دیوار می کنند، از کشش داستان کم می شود.

موسیقی شانس در ایران توسط خانم خجسته کیهان ترجمه شده و نشر افق آن را به انتشار رسانده است.

 

 

 

 

ویروس: اه اه اه! اعصاب خورد کن بود هااااا! نمی دونم چرا خوندم.

یعنی کارهای ناش باعث میشد آدم حرص بخوره!

واقعا این قدر احمق؟!

توو یه قمار ببازی، هیچی پول نداشته باشی، تازه ...

بی خیال.

داستان واقعی و عجیبی بود.

واقعا اعصابم به این جور داستان ها نمی کشه!

 

 

* توو این دو هفته، این سومین کتابی است که خوندم.