جادوی ِ خاطرات

هر کسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من

جادوی ِ خاطرات

هر کسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من

مرد داستان فروش (4)

 

 

 

مرد داستان فروش (4)

 

در سال 1960 وقتی نخستین برنامه ی سرتاسری ِ تلویزیون به نمایش در آمد، من در خانه ی همسایه بودم و از آن جا توانستم سخنرانی ِ افتتاحیه ی نخست وزیر را بشنوم. نخست وزیر آینار گِرهاردزِن  می‌گفت: خیلی از مردم به وضوح از این می‌ترسند که تلویزیون اثر بدی روی زندگی خانوادگی و رشد فکری ِ بچه ها بگذارد. خیلی های دیگر هم می‌ترسند که تلویزیون بچه ها را از انجام تکالیف مدرسه شان و بازی در نور و هوای آزاد باز دارد. اما نخست وزیر می‌گفت که تأثیر تلویزیون نمی‌تواند بیشتر از رادیو باشد و تأکید می‌کرد که البته درست است که هر کسی دوست دارد از پدیده های نو و تازه تا سر حد امکان بیشتر استفاده کند، و به نظر او این تازگی به زودی و خود به خود از بین می‌رفت و پس از مدتی یاد می‌گرفتیم که با دقت فراوان برنامه ها را انتخاب کنیم. باید یاد بگیریم که اگر برنامه یی واقعاً برای مان جالب نیست تلویزیون را خاموش کنیم و با انجام این کارها، تلویزیون سود و رضایت را با هم در بر داشت. نخست وزیر امیدوار بود که تلویزیون به صورت عامل مهمی‌برای آموزش و روشن کردم مردم و وسیله ی جدیدی برای انتشار علم در کشور باشد و کلیدی برای ارزیابی کردن، به خصوص برای تهیه ی برنامه ی کودکان و نوجوانان باید به شدت سخت گیری و دقت   عمل به کار برده شود.


  ادامه مطلب ...

کتابخانه ی سحر آمیز بی بی بوکن - یوستین گاردر

 

 

 

 

کتابخانه ی سحر آمیز بی بی بوکن - یوستین گاردر

 

نام کتاب: کتابخانه ی سحر آمیز بی بی بوکن

نام اصلی کتاب: Bibi Bokkens Magiske Bibiotek,c

نویسنده: یوستین گاردر (Jostein Gaarder)

مترجم: مهوش خرمی پور

ناشر: کتابسرای تندیس

چاپ اول 1388

تعداد صفحات: 194 صفحه

+ دانلود کتاب از سرور مدیافایر

+ دانلود کتاب از سرور فورشیر

 

تایپ شده توسط: ویروس

فرمت فایل: PDF

حجم فایل: 1.13 مگابایت

 

پشت جلد

زیرزمین خیلی تاریک بود، اما کتاب ها درخششی خاص داشتن. از احساس این که قبلاً هم در این جا بوده ام، هم احساس آشفتگی کردم و هم خوشحالی. در این لحظه، صدای آهسته ی زنگی رو شنیدم و بعد اتاق پر از نوری غبار آلود شد. میلیون ها ذره ی کوچک نور مثل ستارگان سوسو زنان در اطرافمون به پرواز در اومدن. با خودم گفتم: حالا من بخشی از کنائنات هستم، با این که ما توی زیرزمین خونه ای کوچک واقع در محلی کوچک، در شهری کوچک بودیم، نمی دونم چرا این اتاق به نظرمون بزرگ تر از تمام دنیای بیرون می اومد.