جادوی ِ خاطرات

هر کسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من

جادوی ِ خاطرات

هر کسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من

وانمود کن او را نمی بینی - ماری هیگینز کلارک

See the source image 

 

وانمود کن او را نمی بینی - ماری هیگینز کلارک

 

 

نام کتاب: وانمود کن او را نمی بینی

نام اصلی کتاب: Pretend You don't See Her

نویسنده: ماری هیگینز کلارک (Mary Higgins Clark)

مترجم: نفیسه معتکف

ناشر: لیوسا

نوبت چاپ: چاپ دوم - 1381

تعداد صفحات: 370 صفحه

+ لینک دانلود کتاب (PDF, ~6MB)

+ لینک دانلود کتاب

+ خرید اینترنتی کتاب

+ اطلاعات بیشتر: لینک // لینک

 

پشت جلد

زنی جوان، در زمانی نابجا، در مکانی نابجا، به طور ناخواسته درگیر ماجرای یک قتل می شود ...

او ناگزیر است با هویتی دروغین به شهر دیگری برود تا راز قتل را آشکار کند ...

او مرد دلخواهش را می یابد، اما از اظهار عشق ناتوان است، چرا که ...

 

 

 

 

توضیحات (منبع)

داستان در موردِ دختری به نامِ <لیسی> میباشد که مجرد است و در شهر "منهتن" آمریکا به تنهایی زندگی میکند و هشت سال است که در بنگاه معاملات ملکی مشغول به کار است.

روزی زنی به نامِ <ایزابل> با او تماس گرفته و از او میخواهد تا خانهٔ دخترش <هیثر> را به فروش برساند.

گویا <هیثر> که دختری 24 ساله بوده است، شبی در حال برگشت به خانه، در ساعتِ دو بعد از نصف شب، و در حال رانندگی در شبی سرد و بورانی و زمستانی، با ماشینش دچارِ لغزش در جاده شده و تصادف کرده و کشته میشود.. امّا مادرِ او یعنی <ایزابل> به طرزِ کشته شدنِ دخترش مشکوک است... و مطمئن است کسی به عمد دخترش را از سر راه برداشته است.

از آنجایی که <لیسی> او را یاد دخترش می اندازد، لذا پایِ <لیسی> خواه ناخواه به این مسئله باز میشود.

شبی از شبها مادرِ <هیثر> یعنی <ایزابل> با <لیسی> تماس گرفته و به او میگوید، نوشته هایی در کشویِ لباس های دخترش پیدا کرده است که پرده از راز قتلِ دخترش بر میدارد... فردای آن روز <لیسی> به آنجا میرود تا به بهانهٔ نشان دادنِ خانه به مشتری، مدارکی را که <ایزابل> از آنها یاد کرده بود را بررسی کند... امّا ناخواسته شاهدِ قتل <ایزابل> توسط قاتلی است که احتمالاً دخترش <هیثر> را نیز به قتل رسانده بود.

حال <لیسی> که پایش به این ماجرا باز شده است، جانش در خطر است، لذا هویتش را تغییر میدهد و مدام در حال فرار از این شهر به آن شهر است و از طرفی به دنبالِ قاتل نیز میگردد

عزیزانم، بهتر است خودتان این داستان را بخوانید و از سرنوشتِ آن آگاه شوید.

****

جمله ای از این داستان: اگر مردم تو را به خاطر داشته باشند، خیر و برکت به تو رو کرده است