جادوی ِ خاطرات

هر کسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من

جادوی ِ خاطرات

هر کسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من

زندگی




تیغ

لیوانی شکسته

و اشک

آنها تمام روز را به سعادت انگبین رشک بردند.


برج ها و دیوار ها

چونان مزدوری

آرامش پلک ها را می‌شکنند.


اندوه، اوج می‌گیرد

اندوه، افول می‌کند

و زندگی

در سایه افت و خیزی چنین

معنی می‌شود.


بی اندوه

نه تولدی، نه سقفی

هیچ اتفاقی نیست

و ما مجبوریم لحاظش کنیم.


فریادی از پسین دل

هیچ کمکی به هیچ عشقی نخواهد کرد

حتی به رختخوابی نرم

دور از طاعون زده ای

و نه حتی به فاتحی که جنگ را

یکسره برده باشد.


#شعر #پابلو_نرودا #ابدیت_یک_بوسه


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد